سرویس: جهاد و مقاومت
کد خبر: 40984
|
08:37 - 1398/10/15
نسخه چاپی

حاشیه‌نگاری از خانه سردار شهید سلیمانی؛

چند دقیقه در خانه سرداری که قلب میلیون‌ها خانه او بود

چند دقیقه در خانه سرداری که قلب میلیون‌ها خانه او بود
شهادت حاج قاسم مصیبت بزرگی بود، نه فقط برای خانواده‌اش که برای میلیون‌ها ایرانی و غیر ایرانی که سردار را پدر خود می‌دانستند.

به گزارشايلام بيدار،  این داغ حالا حالا خوب نمی‌شود، انگار دوست نداریم باور کنیم سردارمان به یکباره پر کشیده است، بهت این اتفاق همه را شوکه کرده، چه آن بالاشهرنشین تهرانی را که وقت صحبت از سردار اشک از گوشه چشمش جاری می‌شود چه آن زن روستایی که با زبان خود بلند بلند با عکس سردار صحبت می‌کند، داغ سختی است، برای آن‌ها که او را از نزدیک نمی‌شناختند خیلی سخت‌تر، برای آن‌ها که زیر سایه امنیتش در این سال‌های پرمخاطره زندگی می‌کردند یکجور، برای آن‌هایی که مدت‌ها در جبهه‌ها همراه او در مقابل دشمن جنگیده‌اند و مرام مسلک فرماندهی فرماندهشان را دید جور دیگر، همه، از دور و نزدیک گرفته، تا دوست و غریبه همه می‌دانیم امنیت این سال‌ها را مدیون حاج قاسم و نیروهایش در خارج از کشور هستیم.

نزدیک غروب است و یک روز از خبر شهادت سردار گذشته، خانه سردار محل رفت و آمد مردم و مسوولین شده است. سخت می‌شود وارد محله‌ای که خانه سردار در آنجا قرار دارد، شد. طبیعی است به خاطر ازدحام جمعیتی که دوست دارند برای عرض تسلیت و ابراز همدردی داخل شوند سخت‌گیری‌ها بیشتر شده است.

همسر شهیدی جلوی گیت به مامور‌ها اصرار می‌کند که داخل شود، می‌گوید من هم مثل زن سردار همسر شهیدم فقط آمده‌ام چند دقیقه او را ببینم و اشک از گوشه چشمش پاک می‌کند.

برای هماهنگی جهت ورود به خانه سردار سلیمانی چند دقیقه‌ای صبر می‌کنم؛ در این چند دقیقه سرلشکر محسن رضایی و حجت‌الاسلام صدیقی جهت عرض تسلیت وارد خانه سردار شهید سلیمانی می‌شوند.

جلوی در شلوغ است، تصویر حاج قاسم در بین شاخه‌های گل و دسته‌های بزرگ گل جلوی درب خانه قرار گرفته است. چند نفری میهمانان خانه را مدیریت می‌کنند، زن‌ها از یک در وارد می‌شوند و مرد‌ها از درب دیگر، درست لحظه‌ای که مقابل خانه می‌ایستیم، باورمان نمی‌شود این خانه همان سرداریست که تا چند روز پیش کنار ما بود، وجودش کابوس داعشیان و تروریست‌ها بود و امروز نبودنش هم کابوس ترامپ و مستکبران شده است.

چهره‌های آشنا زیادند، چهره‌های نااشنا هم همینطور، همسر فرماندهان و شهدای مدافع حرم زیادی آمده‌اند، بعد از مدت‌ها فاطمه نواب صفوی را هم می‌بینم.

زن‌ها در خانه هستند و مرد‌ها طبقه پایین خانه، مراسم عزاداری و مداحی برای مرد‌ها برپاست. در چند ثانیه درآوردن کفش و ورود به خانه، از پنجره‌ها نگاهی به طبقه پایین می‌اندازم، مرد‌ها عین ابر بهار گریه می‌کنند.

خانم‌ها همسر شهید را دوره کرده‌اند، او ماجرایی تعریف می‌کند خوب نمی‌شنوم، ولی میبینم که زن‌های دور و برش آه می‌کشند، روی پا‌های خود می‌زنند، چادر روی صورت می‌کشند و گریه می‌کنند.

پسر سردار حواسش به مادر و خواهرهاست مدام در حال رفت و آمد است، بیتابی از چهره‌اش پیداست، اما سعی در مدیریت خانه دارد.

با کمک چند خانم، زینب، دختر کوچیک سردار وارد اتاق می‌شود، بهت زده به جمعیت نگاه می‌کند، انگار که یادش افتاده چه شده، با بی حالی گریه می‌کند، انقدر که او را دوباره به اتاق می‌برند.

حال هیچ کس خوب نیست، حق دارند، داغ سنگین است، فضای خانه هم همینطور، بیرون که می‌زنم کوچه و جمعیت داخل خیابان هم دست کمی از داخل ندارند، می‌دانم دل‌های بیشمار ایرانی و غیر ایرانی خانه سردار بود، این مصیبت خانه‌های زیادی را داغدار کرده و خانواده‌های زیادی را بی پدر.

انتهای پیام/ر

نظر شما

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد