سرویس: استان ایلام
کد خبر: 34799
|
08:05 - 1397/09/25
نسخه چاپی

به بهانه ورود پیکر ۴۶ شهید از مرزمهران؛

رجعت لاله های پرپر

رجعت لاله های پرپر
۲۷اذر قرار است کاروان 46 نفره شهدای تفحص شده منطقه زرباطیه و مندلی عراق که سالها بود پیکر شهدای والفجر 3 و کربلای 1را در آغوش داشت از مرز مهران وارد کشور عزیزمان شود.

فرشته سنجیده ::دل صد چاک مادران شاید با این رجعت لاله های پرپر به وطن اندکی تسکین پیدا کند و هنوز چشم مادران زیادی به در دوخته مانده تا قاصدی از راه برسد و خبری از فرزند جاویدالاثرش بدهد.

آری ۲۷اذر قرار است کاروان 46 نفره شهدای تفحص شده منطقه زرباطیه و مندلی عراق که سالها بود پیکر شهدای والفجر 3 و کربلای 1را در آغوش داشت از مرز مهران وارد کشور عزیزمان شود.
تابوت هایشان بر روی دوشمان سنگین نخواهد بود چرا که قامت رشیدشان زیر خاک رفت تا غیرت و ناموسمان زیر چکمه بیگانگان نروند، اما بار رسالتی که در بین ما به امانت گذاشتند از همه سنگینی کوه های این سرزمین سنگین تر خواهد بود.
خدا می داند حال مادران این شیر مردان غلطیده به خون شرف و غیرت این چند روزی که خبر آمدنشان را منتشر کرده ایم چگونه است. یکی در سجده نماز شکر است و دیگری بقچه لباس های بازمانده فرزندش را گشوده و عطر فرزندش را دوباره به استشمام نشسته است.
مادران نمی اشکی دارند اما پدران چه؟ شکست کمرشان از بس داغ جدایی فرزند برایشان سخت و طاقت فرسا بود. چه آرزوها که برای فرزندانشان داشتند و حالا یک تابوت چهار پنج کیلویی با چند تکه استخوان و یک پلاک، آن هم شاید.
غریب است برایم این حال که از آن برایتان بنویسم و چه سنگین است این رسالت که باید بر دوش کشیم. ماندن در راه مردانی که مردانه زیستند و دنیا را با همه دنیایی اش به سکه ای سیاه نخریدند و آن را برای اهل دنیا گذاشتند و گذشتند.
هضم این نکته برای فرزندانی که بازمانده این شیر مردان هستند نیز گاهی سخت است. مگر نه اینکه پدری که امروز با تابوتی پرچم شده پا به خاک وطن می گذارد باید سایه اش بالای سرشان می بود تا نهال وجودشان زیر سایه اش قد می کشید؟! اما این چه آتشی بود که به جان پدرانشان افتاده که آنها را گذاشتند و رفتند؟ چیزی شیرین تر از عشق به فرزند هم مگر داریم؟!
بیانش برای من هم سخت و طرحش نیز بسی سخت تر است. اما به یقین عشقی لذت بخش تر و مدهوش کننده تر نیز بوده که این واقعه رقم خورده است. سینه ای که باید جای سر نهادن بچه و همسر می بود پذیرای سرخی گلوله سربی یا ترکشی سوزناک شد و قلب این کانون آتش و عشق را در هم ریخت تا روح به معراج رسد و قفس تن این جسد زنده شده به نفخه روحانی حضرت دوست به خاکی که مادر اوست واصل شود.
کاروان شهدا در بدترین زمان های ممکن کشور اعلام ورود می کنند. گویی شهدا حال ما را می بینند و می آیند تا حال ما بهتر شود. اینها ذخیره روزهای مبادای ما هستند و هر بار که از طی طریق در این مسیر انقلابی و اسلامی خسته می شویم می آیند و با پیکرهای تکه پاره خودشان رگ غیرتمان را به حرکت در می آورند.
شهدا می آیند تا یادمان نرود این خاک چه بحران هایی را از سر گذرانده است و تاریخ 40 ساله این انقلاب با خون مردانی نوشته شده است که ولایت را علمداری کردند و غیرت میهن را پاسبانی.
آنها که 40 سالگی انقلاب را بر نمی تابند با آمدن شهدا زبانشان در کامشان فرو می رود و شبه روشنفکران در تحلیل مرام این مردان باز می مانند. چرا که شرح حال عاشقان را تنها عاشقان می دانند و لاغیر.
چه نیکو گفت آن معلم شهید که "خدایا به من چگونه زیستن را بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت" و شهدا آنگونه زیستند که خدا می خواست و آنگونه رخت از این خاک برچیدند که خود می خواستند، وصال به جوار حق با جامه ای آغشته به رنگ خون، تا خونشان گواه بندگیشان باشد و حجت نوع زندگیشان.

انتهای پیام/س

نظر شما

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد

تازه ترین مطالب