به گزارش ایلام فردا،کمتر کسی پیدا میشود که کتاب «آن سوی فکه» را خوانده باشد. بله، درست است، خوانده باشد. کتابی با موضوع تفحص برونمرزی، سراسر غربت و زیبایی که نویسنده سعی کرده است در نگارش آن، از غلو در وقایع خودداری کرده و تنها به بازگویی مشاهدات خود بپردازد که بسیار هم در این کار موفق بوده است و این نقطهی قوت کار او بهشمار میآید.
جعفر نظری،جانشین مسئول گروه تفحص لشگر 14 امام حسین(علیهالسلام)،اهل روستای «بیشه دراز» از مرزیترین روستاهای ایلام واقع در شهر مرزی دهلران است.از سال 1362 وارد جبهه شد، ولی بهخاطر سن کم و ادامهی تحصیل نتوانست بهصورت پیوسته در جبههها حاضر شود.
در حال حاضر او دارای مدرک کارشناسی الهیات و معارف اسلامی است و پس از منفک شدن از سپاه، به مجموعهی وزارت کشور در استان ایلام و فرمانداری دهلران پیوست. او در این دوران، مسئولیتهای مدیریتی متفاوتی را تجربه کرد؛ معاون فرماندار دهلران، مدیرکل امنیتی و انتظامی استان ایلام و ... . جعفر نظری در حال حاضر در تهران مشغول بهکار است و در طی این مدت، از نوشتن خاطرات و پژوهش در زمینهی دفاع مقدس غافل نشده است. او با لهجهی شیرین و دلنشینش از تفحص برونمرزی و مشکلات و خاطراتش میگوید؛ از شیرینیها و تلخیهای کار در غربت صحراها بهدنبال بینشانهها.
چهطور به جبهه و بعد از آن به گروه تفحص راه پیدا کردید؟
سال 59 که جنگ شروع شد، روستای ما از روستاهایی بود که در معرض حملهی دشمن قرار داشت. روستای ما، بین دهلران و مهران واقع بود و چندین و چندبار مورد حمله و اشغال دشمن قرار گرفت و تخلیه شد و در زمان جنگ مدام تحت بمباران هوایی بود.با اینوجود مردم روستا و مردم دهلران بهخاطر حضور خانوادگی در جنگ،منطقه را ترک نکردند؛گاهی مناطق را ترکمیکردند و با عقبنشینی دشمن برمیگشتند.
این روحیه و حضور خانوادهها در نقطهی صفر مرزی، یک پشتیبانی قوی برای رزمندگان بود. در این شرایط این توفیق نصیبمان شد که در دفاع مقدس حضور داشته باشیم، که این حضور تا پایان جنگ و پس از جنگ ادامه داشت. پس از جنگ در خدمت سپاه بودم و بهصورت پاسدار رسمی خدمت کردم. شاید اطلاعات و آشنایی با مناطق مرزی باعث شد که بعد از جنگ، به بچههای تفحص ملحق شوم.
چه شد که سراغ تفحص آن هم از نوع برونمرزی رفتید؟!
اصولاً کار تفحص در کمیتهای تحتنظر ستاد کل نیروهای مسلح به فرماندهی علمدار تفحص، سردارباقرزاده انجام میشود. تمام مسئولیتهای کار تفحص با ایشان است. بهطور کلی تفحص از بعد از جنگ و تا بهحال، به دو روش انجام شده است؛ درونمرزی و برونمرزی.
در زمان حکومت فاسد صدام، بنده توفیق پیدا کردم به اتفاق دوستان در قالب لشگر 14 امام حسین(علیهالسلام) بهعنوان عضو گروه تفحص برونمرزی در منطقهی شیب(وهب) محل عملیات والفجر مقدماتی که در حوزهی استان العمارهی عراق قرار میگیرد، شروع به فعالیت کردم که بهمدت یک سال و نیم بهطول انجامید؛ از سال 1380 شروع و تا پایان عمر رژیم منحوس بعث عراق و فروپاشی حکومت صدام ادامه داشت. البته پس از آن هم تفحص ادامه پیدا کرد.

چه انگیزهای باعث شد تا شما به ثبت خاطرات خود بپردازید و آیا مجموعه یادداشتهای شما با عنوان«آن سوی فکه» متعلق به این یکسالونیم است یا مربوط به تفحص پس از حکومت صدام هم میشود؟
این یادداشتها متعلق به تفحص در زمان حکومت منحوس صدام است. البته قبل از هر چیز باید بگویم تفحص برونمرزی یک روش از کار تفحص است که دارای صعوبت و مشکلات مخصوص بهخود میباشد.همه نوع محدودیتها و نظارتهای شدید از طرف ارتش بعث عراق انجام میگرفت.
ما چون نیروهای تفحص در خاک عراق بودیم، برای انجام آن، خیلی از اختیارات از ما سلب میشد. رفتارهای لجوجانه و کینهتوزانهی دشمن بعثی، شرایط را بسیار سخت میکرد. امروز اگر کار تفحص صورت میگیرد، حکومت اسلامی در عراق حکمفرماست. ولی ما در آنزمان با حکومت فاسد صدام روبهرو بودیم.
از یک طرف با بهانهجوییهای عوامل رژیم بعث روبهرو بودیم و از طرفی وضعیت اقلیمی نامناسب بود و در کنار همهی این عوامل، با عدم رعایت بهداشت و قانونگریزی ارتش بعث مواجه میشدیم. بهطور کلی هنوز هم با گذشت سالها از جنگ، عداوت خاصی با ما داشتند.از همه مهمتر، بهطور مطلق با تصویربرداری و ثبت هرگونه واقعه جلوگیری میکردند.
این باعث شد تفحص برونمرزی وتمامی آنچه در حین کار اتفاق میافتاد، غریبانه بهدست فراموشی سپرده شود. بنابراین تصمیم گرفتم دور از چشم عراقیها، وقایع و خاطرات روزانهام را در دفتری بنویسم. بعد از فروپاشی حکومت صدام، این یادداشتها را پس از مشورت و موافقتی که از سوی سردار باقرزاده انجام شد، بهصورت یک مجموعه بهچاپ رساندم. البته تحت نظارت و با تأیید و بازنگری که ایشان روی آن داشتند و پس از آن مجوز چاپش صادر شد.
این کتاب مجموعهای است از تمام یادداشتهای روزانهی برونمرزی در العمارهی عراق که درست مقابل منطقهی فکه است. البته منطقهی مورد تفحص ما استان میسان نام داشت که به العماره معروف بود.
وسعت منطقهای که تفحص را در آن شروع کردید چهقدربود و ترتیب کار شما در منطقه چگونه بود؟
کار ما در حدود 48 کیلومتر در طول و چندین کیلومتر در عمق و در حاشیهی مرز ایران و عراق، تحت نظر نیروهای عراقی صورت میگرفت. مذاکراتی صورت گرفته و توافقاتی حاصل شده بود. ساعت 7:30 صبح به وقت ایران کار شروع میشد و تا 4بعدازظهر به وقت ایران ادامه داشت.
البته تهیهی غذا و امکانات بهعهدهی ایران ولی تهیهی سوخت موردنیاز ماشینآلات را عراقیها بهعهده داشتند.در تمام فصول، خصوصاً با توجه به گرمای شدید هوا در تیرماه، بچهها با جان و دل کار میکردند و حتی دقیقهای را هدر نمیدادند.تفحص در منطقهای که عراقیها مشخص میکردند انجام میشد. پیکر شهدا پس از تفحص، به محل مشخصی تحویل و وقتی به تعداد معینی میرسید، مراسم مبادله پس از یک الی دوماه انجام میشد.اجساد کشتههای عراقیها هم در خاک ایران تفحص میشدند تا در مقابل تحویل پیکر شهدا مبادله شوند.
قبل از شما کسی خاطرات تفحص برونمرزیشان را بهچاپ رسانده بودند یا شما اولین کسی بودید که به نشر خاطراتتان در این زمینه پرداختید. چون این موضوع در بین کتابهای تفحص موضوع جدیدی است.
دوستان در تفحص زحمات زیادی کشیدهاند و در بحث تفحص برونمرزی کتابهایی ارائه دادهاند ولی کم و بیش به بیان خاطرات کوتاه در این زمینه بسنده شده است.
در واقع تفحص ادامهی دوران دفاع مقدس و کاری معنوی و شریف و تأثیرگذار در جامعه است که بحث شهادت و معنویت را در جامعه وارد میکند. ولی بهدلیل بعضی مشکلات و مشغلهها، نیروهای تفحص تا بهحال بهصورتی منسجم، موفق به ارائهی خاطرات ویادداشتهایشان نشدهاند و تا بهحال کسی درحد متعارف نتوانسته اثر یا آثاری در این زمینه ارائه دهد. جسته وگریخته خاطراتی از دوستان در سایتها و شبهای خاطره و کنگرهها گفته میشود. در موارد نادری هم ناخواسته غلو یا کمگویی میشود ولی با توجه به نظارتی که سردار باقرزاده داشتهاند، این روند روبه بهبود است. علاوه بر این، خاطراتی در این زمینه خواندهام، ولی اینکه کسی کتابی را در رابطه با تفحص برونمرزی در دوران رژیم بعثی صدام منتشر کرده باشد، ندیدهام.

هدفتان از نگارش و نشر این خاطرات چه بود؟
امروز کسانی هستند که علاقهمندند تا با کار تفحص آشنا شوند.بعضی پیدا کردن پیکر شهدا را فقط رفتن به منطقه و دیدن پیکر شهدا و تحویل آنها به خانوادههایشان میدانند؛ اما نمیدانند چه رنجها و مشقتها که بچههای تفحص نمیکشند تا شهیدی را پیدا کنند. پیش میآید که شهید پلاک ندارد.
چه روزها و ساعتهایی که برای پیدا کردن پلاک شهید در زیر آفتاب سوزان و باران و سرما تلاش میکنند تا هویت شهید مشخص شود.بهخصوص در خاک عراق اگر شهیدی پیدا میشد همان لحظه باید پلاک را پیدا میکردیم وگرنه دیگر اجازه نمیدادند به منطقه برگردیم. لذا تا آخرین لحظه تلاش میکردیم.هدفم نشان دادن خدمات و تلاش بچههای تفحص بود. چون من خارج از گود بودم، از خودم تمجید نکردم از آنها گفتم که بهصورت گمنام تلاش میکنند و سختیهای بسیاری را متحمل میشوند.
شما بیشتر شهدای کدام عملیات یا عملیاتها را تفحص میکردید؟
بیشتر در منطقهی عملیاتیوالفجر مقدماتی؛عملیاتی که آغازگر عملیاتهایی به همین نام بود و رزمندگان در طی آن عملیات بعد از آزادسازی بخش عظیمی از خاک کشور(فکه) و عبور از موانع سخت و پیچیده و ایذایی مانند کانالهای سهگانه و ورود به خاک عراق تعدادی از پاسگاههای عراق را در اختیار خود میگیرند. کانالهایی که اشاره شد، سه کانال عریض و طویلی بودند که دشمن آنها را مجهز به مین و مواد منفجره کرده بود. یکی از این کانالها کانال معروفی بود که بچههای گردان کمیل در آن محاصره شدند و تا پای جان مبارزه کردند و بهشهادت رسیدند.
گذشته از این، در آن دورهی زمانی باید عملیات والفجر مقدماتی صورت میگرفت تا فشار و تمرکز نظامی عراق از مناطقی از ایران برداشته شود و مناطقی که هنوز در دست دشمن بود را بتوانند پس بگیرند؛ که چون منطقهی عملیات دشتمانند بود و با توجه به لشگرهای تا دندان مسلح عراق، رزمندگان در آنجا گرفتار شده و بهشهادت میرسند.
بازخورد کتاب در بین مخاطبین و دوستان چهطور بود؟
محتویات کتاب مورد استقبال دوستان و خوانندگان قرار گرفت و آن را کاری نو در این زمینه دانستند. تعدادی را نیز برای دوستان و بچههای تفحص فرستادم؛ کسانی که در منطقه در کنارهم کار میکردیم. برایشان جذاب بود،زیرا که در نگارش کتاب سعی داشتم بدون پرداختن به حس و حال خودآنچه را که میدیدم روی کاغذ بیاورم. با اینحال کتاب با کیفیت مناسبی بهچاپ نرسید.گویا در آنزمان با کمبود بودجه مواجه شده بودند. با اینکه سردار باقرزاده تاکید و سفارش کردند که کتاب تجدید چاپ شود، در همان چاپ اول ماند و من هم پیگیرنشدم.
قصد نوشتن آثار دیگری در این زمینه را دارید؟
در سایتها و مطبوعات محلی ایلام در این زمینه مطالبی مینویسم و آثاری را در دست تهیه دارم. بهطور مثال، پژوهشی را در رابطه با تاریخ دفاع مقدس انجام دادهام که مراحل ویرایش را طی میکند و برشی است از 13روز از دوران دفاع مقدس و آغاز جنگ تحمیلی در منطقهی دهلران.
مهمترین مشکل در تفحص برونمرزی چه بود؟
میتوان در این رابطه به میدانهای وسیع مین و حضور نیروهای منافقین در عراق بهعنوان موانع کار اشاره کرد که در کار ما اخلال ایجاد میکردند و از لحاظ جانی در خطر بودیم چون نسبت به ما خباثت داشتند. از دیگر مشکلات و سختیها، شرایط جوی نامناسب منطقه خصوصاً در تیرماه بود. گرمای فکه در آن فصل سال به 50درجه و شاید کمی بیشتر میرسید. عراقیها توافق کرده بودند که در حین کار در یک کانکس متحرک مستقر شوند ولی ما در زیر آفتاب کار میکردیم و حتی وقتی که عراقیها تصمیم داشتند دقایقی زودتر از موعد کار را تعطیل کنند، ما نسبت به همان چند دقیقه حریص میشدیم و حتی آن چند دقیقه را مغتنم شمرده و کار را تعطیل نمیکردیم.وقت نماز چفیهها را از شدت گرما روی خاک رملی فکه پهن میکردیم ولی با اینحال از شدت گرما بچهها حین نماز اینپا و آنپا میکردند.
عراقیها اجازهی کار فرهنگی به ما نمیدادند ولی همین نماز جماعت در انظار عراقیها کار فرهنگی بود. در پایان نماز هم همیشه دعای فرج میخواندیم. علاوه بر این بچهها با خواندن 2رکعت نماز کار را شروع میکردند و عراقیها بهشدت عصبی میشدند ولی جرأت عکسالعمل نداشتند. وقت ناهار هم چون سایبانی نبود کانالهایی میکندیم و هر سه چهار نفری داخل آن میرفتیم و زیر بیل ماشینهای تفحص که تمام روز کار کرده بودند و علاوه بر حرارتی که از آنها بلند میشد، روغنریزی داشتند، ناهار میخوردیم. البته اگر با وجود گرمای شدید و خاک و غبار و خستگی میلی به غذا پیدا میکردیم.
زیباترین و تلخترین لحظات؟
زیباترین لحظه وقتی بود که 14روز از ورود ما به منطقه و تفحص میگذشت، اما شهیدی پیدا نکرده بودیم. روز چهاردهم پیکر دو شهید را یافتیم که هر دو پلاک و مشخصات کامل داشتند. یکی از آنها در جیبش عکسی از حضرت امام(ره) داشت و دیگری سربندی بهسر داشت که روی آن نوشته بود:«ما همه سرباز توایم خمینی» و آغاز کار ما با یاد امام(ره) همراه شد.شاید تلخترین روز، روزی بود که بهترین یار خودمان، کسی که فرماندهی گروه تفحص را بهعهده داشت و از بچههای جنگ بود را در روز هفدهم کار در منطقه از دست دادیم؛ شهید مجید پازوکی.
از دیگر زیباییهای کار تفحص برونمرزی، وقتی بود که مبادله صورت میگرفت. پیکر پاک شهدا را در نقطهای مثل منطقهی مرزی فکه میآوردند و تبادل با تحویل پیکر شهدا آغاز میشد. آنچه که در این مراسم حقانیت ما را میرساندو شاید قابل توجه امروزیها باشد، اینکه همیشه برتری در مذاکره و باقی موارد با هیئت ایرانی و برتری با شهدای ایرانی بود.
هیچگاه مسئولین اجازه نمیدادند جنازهی عراقیها اول برود و در قبالش شهدای ما بیایند. خود ارتش بعث قبول کرده بود که اولویت و ارجحیت با شهدای ایرانی است. برای مراسم مبادله، تعدادی از خانوادهی شهدا و مسئولین کشوری ولشگری و مسئولین استان به محل دعوت میشدند و در مقابل هم مدعوینی از سوی کشور عراق در منطقه حضور مییافتند.
مسئولین و مدعوین ایرانی با ورود پیکر شهدا قیام میکردند و پیکر شهدا با اداء تشریفات و احترام و استقبال خانوادهها و سایر مدعوین مواجه میشد. ولی در مقابل آنها اجسادشان را با یک حالت خجلت و بینظمی و بدون تشریفات نظامی و آذینبندی میبردند. جالب اینکه وقتی هیئت ایرانی وارد میشد، همگی از مسئولین کشوری و لشگری عراق به احترام هیئت ایرانی بلند میشدند.
در مقابل وقتی نوبت به هیئت عراقی میرسید مسئولین از خانوادهها خواهش میکردند با ورود هیئت عراقی احساسات خود را کنترل کنند و عکسالعملی نشان ندهند. جالبتر اینکه هیئت مدعوین عراقی زمان تحویل اجساد عراقی، در حالی که عکس صدام را بهدست داشتند، مشغول رقص و پایکوبی بودند ولی در مقابل از سوی هیئت ایرانی صدای ذکر یاحسین(علیهاسلام)، سینهزنی، نوحه و زیارت عاشورا بهگوش میرسید. با دیدن این صحنهها انسان ناخودآگاه بهیاد صحنهی کربلا میافتاد.
نظر شما
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد