گروه سیاسی ایلام بیدار::بامداد جمعه، سیزدهم دی ماه ۹۸، آخرین پلان از داستان غیرت و شجاعت، با بازی بی نظیر سردار دلها " حاج قاسم سلیمانی" به سکانس زیبای شهادت رسید.
دو سال گذشت حاج قاسم عزیز ....
ولی کو باوری که باور کند نبودنت را؟ کجاست اندیشهای که از یاد برده باشد نام و نشانت را ؟
حاج قاسم، فرزند ایران، علمدار سرفراز سپاه علی، با توام! تویی که در بندبند وجود یک ملت آرام گرفتهای و در وجب به وجب خاک پاک این مرزوبوم ریشه دواندهای، تویی که رشادت در کنار قامتت به سجده میرود و غیرت در جوار مردانگیات درس آزادگی میآموزد، تویی که در اوج گمنامی قد کشیدی و در نهایت افتادگی به اوج رسیدی و خود به تنهایی تاریخی پربار را بر صفحات تقویم انقلاب به ثبت رساندی؛
به ما بگو چگونه لحظات تلخ نبودن و نداشتنت را تاب بیاوریم؟ با چه منطقی جلوهی زیبای رقصِ در خون تو را برای چینی نازک احساسمان توجیه کنیم؟ با چه زبانی دردهایمان را به مویه بنشینیم تا شاید به قدر ثانیهای، دل فراموش کند مصیبت تلخِ فقدانِ فرزند دلبند ایرانمان را؟
سردار رشید ایران و ای مالک اشتر زمان، از همان بامداد سیاهی که تیغ تیز کوردلان با آتش خشم و کینه در هم آمیخت و مسیر تو را به عرش تغییر داد، حال ما هم دیدنیست! به خدا که حال و روز ما دیدن دارد! حال و روز ملتی که با دیدن پیکر سوخته ات، سوخت و با دیدن دست بریدهات، مرثیهی علمداری سر داد، دیدن دارد. هوای گرفتهی دنیای ما که بعد تو یخ زد و سرد شد، دیدن دارد.
خروش یک دنیا که همچنان نام تو را فریاد میزند و به یادمان میآورد که دیگر نداریمت و جای خالیت که آخرین نفسهای صبرمان را به بازی میگیرد، دیدن دارد. انتقامی سخت از دشمن ستاندیم و سلیمانیهای روییده از خونت را به رُخش کشیدیم، اما بعد از انتقام هم داغت سرد نشد، زخم کاری دلمان بهبود نیافت و چون دریافتیم که تو وزینتر از این تاوان بودی، بیشتر سوختیم و این سوختنمان دیدن دارد.
چشمهایمان هنوز و تا همیشه با دیدن هر تصویری از تو، بی اختیار ابری میشوند و هوای باران میکنند، هنوز هم با یادآوری لبخند دلنشینات، بر دلهایمان انگار دماوند و البرز و زاگرس جا خوش کرده از بس که سنگین و تنگ است، در این هیاهوی درونی، عاقبت بغضی غریب و کهنه به میدان میآید و سپس هایهای حنجرههاست که بر در و دیوار وجودمان جاری میشود و این عشقبازی ما دیدن دارد. ولی افسوس که نیستی تا ببینی این دیدنیها را!
سردار گرانقدر، نوردیدهی ملت داغ دیدهی ایران، تو رفتی و در آغوش آرامش آرمیدی و ما ماندیم یک دنیا پریشانی!
به خدا که بعد از تو، آسمان شهر دل رنگی ندارد و هر چه در این فضا هست، غم است و دلتنگی و بیقراری. انگار شهرها را با عطر شهادت آذین بستهاند و در این هوا، باز یاد جبهههاست که تداعی میشود، صدای بغض فلک هم گاه گاهی معرکه میگیرد و چشمهایمان را بازیچهی اشک میسازد. گویی شهیدان در محفل آسمان غمنامهی سردار میخوانند.
غمنامهای بی انتها که مشق عشق میکند با خاطراتی از جنس یکرنگی و اخلاص، از جنس مردی از وادی ایمان و به رنگ میهن، سبزِ سبز .
خاطراتی که بر حریم بی حرم دل ما آوار شده است و لحظه لحظه سلولهای ما را به مسلخ میکشاند.
دو سال گذشت ...
پس چرا تمام نمیشود این سوگواره؟
چرا در قاموس داغ تو سردی بی معنیست؟ چرا مصباح نگاه نو نمرده است؟ چرا هنوز هستی؟ تو که از دیده رفتی چرا از دل نمیروی؟ چرا هنوز زانوی یک ملت می لرزد از نبودنت؟ چرا شانهها هنوز خمیده و چهرهها در هم تکیده است؟ چرا بر چراهای دل ما بیجوابی نقطهی پایان شده است؟
مگر چند نفر بودی حاج قاسم که بعد از تو انگار همه جا خالی شد؟ خنده در گلو خشک مُرد و جایی برای تبسم هم باقی نماند؟ یک تنه چند نفر بودی حاج قاسم؟
چند نفر بودی که یتیمانِ یادگار مدافعان حرم هر کدام به نامی تو را میخوانند؟ چند نفر بودی که پدران و مادران شهدا هم هر کدام بوی گل خود را از وجود تو میجستند و با دیدن سیمای تو، داغ فرزند از خاطرشان پر میکشید؟
تو حاج قاسم بودی!
یک سردار بیادعا و پر معنا. سرداری که آرامش دل و قوت قلب ایران و ایرانی بود و کابوس ترسناک شیاطین زمان. مرحمی بر زخم دل دردمندان و مظلومان و آتشی شعلهور بر خرمن پوشالی ظالمان. تو حاج قاسمی! سرباز ولایت ! همان که نام سادهاش، پیچیدهترین گزینهی دشمنان شد و صندلی نیمبند خدمتش در کوه و بیابان، چهار ستون تاج و تخت پر زرق و برق ظلم را متزلزل ساخت.
تو همانی که سکوت شب را برای مردمان بیدفاع به لالاییِ آرامش تبدیل ساختی و همان آرامش را برای ظالمان سفاک، به کابوسهای پیاپی گره زدی.
تو همانی که در اندیشهات جز خدمت نبود و در کردارت جز صداقت یافت نشد. در یک کلام حاج قاسم: تو یک ملت بودی.
و اما دشمنی که قلب ملت را نشانه گرفت، همانی است که آوازهی روسیاهی و تباهیش، از لابهلای خون پاک زنان و کودکان بیدفاع و مظلوم فلسطین ، لبنان، سوریه، یمن و افغانستان به گوش میرسد. دشمنی که حقارتش را میتوان در نگاه غمگین و معصوم کودکی یتیم به جسم بیجان پدر و مادرش دید و یا در ضجههای مادری فرزند از دست داده آن را شنید!
جنس دشمن ما از جنس کفر است در کالبد شیطان!
و مسلماً شیطان را تاب دیدن جلوهی ایمان نیست و تو هم که تمثال بی نظیری از ایمانی!
و اینگونه شد که شیطان در کمین نماد ایمان نشست و دستهایش را ناجوانمردانه به خون پاک تو آغشته کرد، اما هرگز نفهمید که ایمان مردنی نیست. هرگز نفهمید که با شهادت تو، علم دین بر زمین نخواهد ماند همانگونه که علمِ علمدار حسین( ع) ، حتی با دستهای بریده هم نه تنها بر زمین باقی نماند بلکه به بلندای قامت تاریخ بر بام جهان افراشته شد.
دشمن نادان هرگز نه علم دین ما را دید و نه هرگز فهمید که دست تو بر علم عباس(ع) بود. علمی که به اذن پروردگار با هیچ طوفانی بر زمین نمیافتد و تا جهان باقیست، این عَلَم و این شور باقیست. همچنانچه شور محرم باقیست.
انتهای پیام/ک
