به گزارشایلام بیداربه نقل ازسیروان نوین، نقش بیبدیل روستائیان به خصوص در مناطق مرزی كشور را نمیتوان نادیده گرفت؛ قشری از جامعه ایرانی كه برای دفاع از انقلاب اسلامی در شرق و غرب كشور پا به میدان مبارزه با استبداد، رژیم شاهنشاهی، منافقین و … برآمدند و از آرمان امام خمینی (ره) و نظام جمهوری اسلامی دفاع كردند. بر این اساس میتوان به نقش روستائیان و عشایر در دفاع از مرزهای ایران در عملیات میمک و بسیاری از موارد دیگر اشاره كرد؛ اما اخیراً برخی از شخصیتهای سیاسی نسبت به سوابق انقلابی روستائیان و عشایر بیاعتنایی كرده و به نوعی به آنها توهین میكنند.
اما چه كسی می تواند فراموش كند كه روستا و روستائیان نقش بسیار مهمی در انقلاب اسلامی داشتند و در جنگ تحمیلی ستون اصلی مقاومت مردمی مردم بر علیه رژیم بعث و توطعه استكباری استكبار بودند.
در این راستا نادیده گرفتن نقش مردم روستاها و عشایر مناطق مختف در انقلاب اسلامی نهایت بی انصافی و ناسپاسی در حق این مردم است. در این رابطه به نقش آفرینی شجاعت و دلیر مردی یکی از روستائیان یعنی شهید یادگار امیدی می پردازیم شهیدی که تنها یک نمونه از هزاران شهید روستایی می باشد.
يادگار اميدی فرمانده واحداطلاعات وعمليات تيپ يكم اميرالمومنين(ع) لشكر4 بعثت (سپاه پاسداران انقلاب اسلامي) سال 1333 (ه .ش) در روستای چشمه رشيد كازران از توابع شهرستان سیروان در استان ايلام و در خانوادهای روستايی ديده به جهان گشود. وی تحصيلات ابتدايي را به صورت متفرقه به پايان رساند و پس از آن به كارهاي فنی روی آورد ودر آنها مهارت كسب كرد. در زمان اوجگيری انقلاب، به صفوف انقلابيون پيوست و پس از آن همزمان با تشكيل كميته انقلاب اسلامي به عضويت در اين نهاد در آمد.
چندی بعد هنگام بروز آشوب ازسوی ضدانقلاب در كردستان، وی به منظور شركت در سر كوب فتنه گران راهی آنجا شد و در حين درگيری مجروح گشت. پس از بهبودی حاصل از جراحات، با توجه به مهارتش در كارهاي فني، به دعوت جهاد سازندگي استان ايلام، در آن ارگان مشغول خدمت شد در پروژههاي آبرسانی به روستاها فعاليت كرد. جنگ تحميلی كه آغاز شد وی داوطلبانه به جبهه ميمك شتافت و به همراه تعداد زيادی از نيروهای سپاه، به عمليات شنا سايی، مينگذاری و جنگهای پارتيزاني با نيروهاي بعثي پرداخت كه براي بار دوم مجروح شد. چندی بعد در تاريخ 1359/7/13 به عضويت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايلام در آمد. پس از بهبودی دوباره راهی مناطق عملياتی شد كه در حين شركت در عمليات براي بار سوم مجروح گشت.
يادگار اميدی چندی پس از عمليات والفجر سه، با وجود شجاعت و صلابت كم نظيری كه داشت به عنوان معاونت اطلاعات و عمليات تيپ امير المومنين(ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامي منصوب شد و يكي از پايه گذاران اين واحد پس از تشكيل يگان رزم در استان به شمار ميرود. وي در سال 1362 با تشرف به حج و تزكيه نفس خود را آماده ديدار معبود كرد. در تاريخ 1362/6/16 این رزمنده و فرمانده شجاع پس از باز گشت از مكه در عمليات والفجر 5 از خود رشادتهای زيادی نشان داد و با وجودی كه در شب اول عمليات مجروح شده بود اما تا پايان موفقيتآميز آن در خط مقدم ماند و حاضر نشد او را به بيمارستان انتقال دهند
اين مرد بزرگ و دلير بارها در عمليات پارتيزاني شركت کرد و از خود رشادتهای زيادی نشان داد. مقاومتها و جنگهای او با دشمن مثال زدني است. در 1364/3/25طي يك عمليات پارتيزانی در عمق چهار كيلومتري مواضع دشمن، تعدادی از مزدوران بعثي را به هلاكت رساند و دو تن از آنان را از جمله يك افسر عراقی به اسارت گرفت. اودر اين نفوذها از خود رشادتهای بيشماری به يادگار گذاشت. در عمليات نفوذي ديگری، فرمانده مزدوران بعثي در منطقه را د رخاك عراق شخصاً به هلاكت رساند.
يادگار اميدی يكي از تشكيلدهندگان گروه ضربت كه در تعقيب مزدوران موسوم به (فرصان) بودند است. اين گروه كه در منطقه عمومي مهران و دهلران فعال بود، باكمين كردن در مقابل رزمندگان اسلام وبريدن گوش يا سر آنها وانتقال به خاك عراق از افسران وفرماندهان ارتش عراق پولهای زيادی را ميگرفتند.
حضور اين نيروها در منطقه، باعث نا امنی براي عقبه نيروهاي رزمنده شده بود و به همين منظور يادگار اميدی اقدام به تشكيل گروه ضربت به منظور تعقيب و از بين بردن آنان كرد. وی بارها به همراه گروه ويژه با اين نيروها در گير شد و عدهای از آنان را به هلاكت رساند، تا اينكه در هشتم آذر ماه سال هزارو سيصد و شصت و چهار در حين درگيری با آنان به شهادت رسيد و به ملكوت اعلا پيوست.
يدالله مظلومي همرزم شهيد امیدی، ضمن بیان خاطره ای از رشادت های شهید یادگار امیدی می گوید:
شهيد يادگار اميدي با اينكه فرمانده بود، هميشه نخستين نفر در بطن ماموريتها بود. در سال 1364 در شناسايي يك پايگاه مورد نظر در منطقه زعفراني در عمق 14 كيلومتري خاك عراق در حين شناسايي متوجه شديم كه يك گروه 15 نفره از نيروهاي عراقي رد ما را گرفته و دنبال ما ميآيند، ما متوجه شديم و با راهنمايي و تدبير شهيد حاج يادگار با استقرار و موضعگيري در يك محل مناسب، عراقيها را محاصره كرديم و در پي درگيري با آنها پس از متلاشي كردن دشمن در آن محل دو نفر از آنها را اسير كرديم كه يكي از آنها افسر بود و آنان را به مقر خود آورديم كه اين پيروزي آن هم در عمق خاك عراق نشان از كارآيي و زيركي فرمانده ما يعني شهيد حاج يادگار اميدي داشت.
چهارم آبان سال 1364 پس از سه سال، گردان هميشه پيروز والفجر 5، يكي از گردانهاي حماسه آفرين و خط شكن تيپ 114 حضرت امير(ع) بود و بعد از عمليات مسئوليت پدافند جناح چپ ار تفاعات 230 را بر عهده داشت، براي استراحت و سازماندهي به پشت جبهه منتقل و در روز 4/9/1364 در اردوگاه بانروشان مستقر شد. ابتدا تصميم بر آن بود به نيروهاي گردان مرخصي داده شود، اما از طرف فرماندهي گردان اعلام شد كه در جلسه فرماندهي تيپ حضور داشته باشيم.
در جلسه حرف مسئولان اين بود كه ما ميخواهيم قلب امام و فرماندهي كل قوا را شاد كنيم و اين شادي به ايثار و جان فشاني شما نياز دارد. ما قصد يك عمليات انهدامي داريم و اين عمليات بايد به دست رزمندگان پر توان انجام گيرد.پس از سخنان جانشين تيپ، فرماندهان حاضر در جلسه شور و حال ديگري پيدا كردند، چون مدتي در جبههها عمليات صورت نگرفته بود. در سطح جهاني هم صاحب نظران نظامي اظهار ميكردند كه ايران ديگر توان عمليات تهاجمي را عليه عراق ندارد و كار جنگ به نفع عراق تمام ميشود.
براي مقدمات عمليات و شناسايي موقعيت، به اتفاق برادران عازم منطقه شور شيرين شديم تا استحكامات و مواضع دشمن را بررسي نماييم. ورود ما به منطقه، مقارن با اذان ظهر بود. وضو گرفتيم تا براي نماز ظهر آماده شويم. از طرف برادران اطلاعات عمليات به ما اطلاع داده شد كه گروهي از مزدوران در نزديكي مواضع نيروهاي خودي مشغول شناسايي و كمين هستند.
بلافاصله بدون خواندن نماز به اتفاق برادران به تعقيب آنان شتافتيم. در اين ماموريت فرماندهي ما بر عهده شهيد حاج يادگار اميدي بود كه فرماندهي اطلاعات و عمليات تيپ نيز بودند. نيروهاي دشمن متوجه حضور ما شده و فرار كردند و ما تا ساعت 7 غروب در تعقيب آنها بوديم. به نزديكي پايگاههاي دشمن رسيده بوديم. بر گشتن به پايگاههاي خودي به علت بعد مسافت مشكل بود. تصميم گرفتيم نماز مغرب و عشا را همان جا بخوانيم. بعد از نماز، به شناسايي منطقه مورد نظر پرداختيم.
ناگهان متوجه ستون نيرويي شديم كه به طرف ما ميآمدند. شايد امداد غيبي الهي بود كه نيروهاي عراقي از چند قدمي ما رد شده و در هواي مهتابي متوجه حضور ما نشدند. به طرف ارتفاعات بادام سفيد راه افتاديم. هوا تاريك شده بود. با زحمت زياد تقريبا 3 كيلومتر از مواضع دشمن دور شديم. ساعت 4 صبح بود. دو ساعت آنجا استراحت كرديم. هوا خيلي سرد بود. همان جا نماز صبح را خوانديم. قصد داشتيم قبل از روشن شدن هوا از منطقه دشمن خارج شويم اما بايد با احتياط حركت ميكرديم تا در كمين گوش برها (يكي از وحشيترين گروههاي ضد انقلاب كه براي ارتش عراق فعاليت ميكردند) گرفتار نشويم.
حاج يادگار جلوتر از همه حركت ميكرد. شيب ار تفاعات خيلي تند بود. زمان به كندي ميگذشت، حاج يادگار با دست اشاره كرد گوش برها جلوتر از ما در بلندترين ارتفاعات مستقر شدهاند. هيچ راهي براي نزديك شدن به آن جا وجود نداشت. ولي ما بايد ضربههاي نهايي را به دشمن وارد ميكرديم تا قلب امام را شاد كرده باشيم.
به طرف دشمن حركت كرديم اما راه نزديك شدن بسيار مشكل بود چون دشمن بلندترين قله منطقه را گرفته بود. با زحمت فراوان در ساعت 10 صبح خود را به دشمن رسانديم. با نخستين شليك تير حاج يادگار، درگيري آغاز شد. 45 دقيقه درگيري روي ارتفاعات بادام سفيد ادامه داشت. حاج يادگار مثل شير بر دشمن ميتاخت. همچون مالك اشتر يك جناح منطقه عمليات را پوشش داده بود. در 24 ساعت گذشته هيچ غذايي نخورده بود و عاقبت همچون مولايش امام حسين(ع) با لب تشنه و پيشاني شكافته توسط گلولههای آتشين دشمنان به شهادت رسيد.
انتهای پیام/س


