ایلام بیدار07:38 - 1394/03/02
ای ساکنان مهربانی مرا دریابید!

دست من کوتاه و خرما بر نخیل

قصه ی بالا، داستان فرزندی از دیار مرز نشینی است که گرچه لبخند بر لبانش پاک نمی شود اما درد درونش هر انسان آزاده ای را می لرزاند.

به گزارشایلام بیداربه نقل ازنسیم دهلران، زندگی با او بد تا کرده است، همین حوالی است، توی همین شهر نه چندان به سامان!!

با این که درکش از پیرامونش کمتر از ما نیست، ناتوانی های جسمی و ذهنی اش او را اسیر زندگی کرده است.
کار خاصی ندارد. انسان هایی خوش قلب با دل هایی دریایی گذران زندگی اش را آسان تر می کند.
چندی است به کمک همان ها ازدواج کرده ولی وسایل اولیه ی زندگی اش ندارد. 
ناراحت است، سر به زیر و آرام. حرفی ندارد بزند. 
می طلبد، بال و پرش را بگیریم. 
مگر انسان های دریایی در این شهر کم اند؟
 
قصه ی بالا، داستان فرزندی از این دیار مرز نشین است که گرچه لبخند بر لبانش پاک نمی شود اما درد درونش هر انسان آزاده ای را می لرزاند.
 
علی، متولد 1361 بزرگ شده ی روستای فتح، توابع بخش موسیان می باشد.
وی از همان بدو تولد با معلولیت هردو پایش دست و پنجه نرم می کند. وقتی که بزرگ می شود به فکر معالجه می افتد و دکتر های فراوانی می رود تا اینکه خبر خوشی می شنود که می توان پاهایش را معالجه نماید اما به دیوار بی پولی می رسد و هزینه ی درمانش طاقت فرساست و به ناچار و نا امیدی مجبور می شود که فکر روی دو پا ایستادن را از ذهن خود دور کند.
 
او اکنون 33 سال دارد و به گفته ی خود زندگی تکراری برایش سخت شده است.
 
او می گوید: "به دنبال اختیار کردن همسری در فامیل گشتم اما بنا به دلایلی نشد."
 
وی ادامه داد: تصمیم گرفتم که یکی هم طیف خودم که مرا درک می کند را پیدا کنم. همیشه فامیل می گفتند "مگه یه معلول مث خودتو پیدا کنی واسه ازدواج"
 
با کلی جستجو بین معلولان نتوانست دل کسی به دست آورد یا دل از کسی ببرد.
 
یک شب که آقا علی ناراحت بود با خدای خود راز و نیاز کرد و گفت: خدایا تو پاهایم را گرفتی و به تقدیر تو راضی ام اما حداقل یا راهی بگشا تا زن بگیرم یا مرا از این دنیای تکراری ببر...
 
چند روز بعد موبایلش زنگ می خورد و به او می گویند دختری هست که پدرش را از دست داده است. علی با دختر حرف می زند و دختر قبول می کند.
 
علی می گوید: دختر 24 سال سن دارد و از نظر جسمی سالم است.
 
قصه را کوتاه می کنیم؛ علی می خواهد با زهرا که همدم رازهایش است ازدواج کند و دوست دارد که در نیمه ی شعبان امسال این پیوند آسمانی اش رخ دهد.
 
آقا علی که فارسی سلیس را از تلویزیون یاد گرفته است آرزو دارد تا وسایل خانه ی زندگی عاشقانه اش کامل، البته ساده باشد ولی دس او کوتاه و خرما بر نخیل...
 
او برای خرج زندگی مستمری 45 هزار تومان بهزیستی را کافی می داند...
 
حاضر به دست دارزی نیست اما من باشنیدن دردش دلم به درد آمد.
 
نمی دانم آیا این فضای صدای علی را در گوش صدای حقیقی طنین انداز خواهد کرد...
 
به نیابت از همه پیش قدم شده ام. باشد که آرزوی علی راه به جایی ببرد...
 
نمی دانم و نمی گویم چه کاری، ولی هر کاری که به ذهنتان می رسد که برایش بکنیم، مقدس و ستودنی است.
 
 
انتهای پیام/س