به گزارشايلام بيدار، اواخر خردادماه ۹۹ بود که خبر رسید «مجیده نگراوی» بانوی مقاوم سوسنگردی درگذشته است. این بانوی خوزستانی که سال ۱۳۵۹ با حمله بعثیها به شهرش سوسنگرد مواجه شده بود، با چوبدستی چند سرباز مسلح دشمن را به اسارت گرفته و آنها را تحویل رزمندگان داده بود. ماجرای مرحومه نگراوی شباهت عجیبی به ماجرای فرنگیس حیدرپور از اهالی شهرستان گیلانغرب دارد که وی نیز با تبر سرباز عراقی را به هلاکت رسانده و دیگری را به اسارت گرفته بود. مجیده نگراوی، فرنگیس حیدرپور، سهام خیام و... همگی از شیرزنان و شیردختران سرزمینمان ایران هستند که مردمانش در تاریخ پر التهاب خود، به ایستادگی در برابر دشمن متجاوز شهرت دارند. گذری کوتاه بر زندگی و رشادت بانو فرنگیس حیدرپور و شهیده سهام خیام را پیشرو دارید.
فرنگیس حیدرپور
فرنگیس نام زنی از روستاهای اطراف گیلانغرب است که اکنون مجسمه برنزیاش در حالی که تبری در دست دارد، در این شهر دیده میشود. فرنگیس که متولد سال ۱۳۴۱ است، هنگام شروع جنگ تنها ۱۸ سال داشت، اما وقتی متوجه حضور سربازان دشمن در دیارش میشود، به مقابله با آنها میپردازد و حماسه بیبدیلی خلق میکند.
ماجرای فرنگیس حیدرپور سالها در خفا باقی مانده بود و تنها برخی مستندسازها و افرادی که ارتباط خود با مناطق عملیاتی دفاع مقدس را حفظ کرده بودند از داستان او خبر داشتند.
بانو حیدرپور چندین سال در گمنامی زندگی کرد تا اینکه سکوت چندین ساله خود را شکست و خاطراتش را جهت درج در تاریخ برای یکی از نویسندگان جوان کشورمان تعریف کرد و کتاب «فرنگیس» از خاطرات وی نگاشته شد. کتابی که مورد توجه مقام معظم رهبری هم قرار گرفت و ایشان تقریظی برای آن نوشتند. خود فرنگیس در خصوص واقعه هلاکت یک سرباز عراقی و اسارت سرباز دوم میگوید: «گورسفید به محاصره دشمن درآمده بود. در چشم به هم زدنی هشت نفر از اعضای دور و نزدیک خانوادهام به دست سربازان عراقی کشته شدند و صفی از جنازههای آنها در مقابل چشمهایمان تشکیل شد. تکتک آنها را به خاک سپردیم. با همه خشمی که وجودمان را فراگرفته بود چارهای نداشتیم جز اینکه به کوههای اطراف «آوزین» پناه ببریم. همینطور هم شد، اما آنجا نه آذوقهای داشتیم نه سرپناهی.
نزدیکیهای ۱۰ صبح بود که پدر و برادرم به این فکر افتادند به روستا بازگردند تا برای بقیه آذوقه بیاورند و من هم با اصرار زیاد همراهشان شدم. از کوه پایین آمدیم و به هر زوری بود خودمان را به روستا و به خانهمان رساندیم، آرد و روغن و لوازم مورد نیاز را جمع کردیم، من تبر پدرم را هم برداشتم تا در میانه راه برای روشن کردن آتش بتوانیم هیزم بشکنیم.
راهی شدیم، نزدیکیهای «آوزین» بودیم که به رودخانه رسیدیم، لب رود نشسته بودم تا آب بردارم که چشمم به دو سرباز عراقی افتاد. به سمت ما حمله کردند و درست در مقابل چشمهای من و پدرم، برادرم را کشتند. از خشم دیوانه شده بودم.
برادرم نهمین جگرگوشهای بود که از من گرفته بودند. هیچ واهمهای نداشتم. در یک لحظه که داشتند با هم حرف میزدند، تبر را برداشتم و بالا بردم و با ضربه تبر یکی از آنها را کشتم. آن یکی را هم با تمامی تجهیزات جنگیاش به اسارت گرفتم.»
فرنگیس حیدرپور همچنان در همان مناطقی که در آنجا زاده شده است زندگی میکند و حالا دیگر بسیاری از مردم، او و حماسهای که در ۱۸ سالگی آفریده بود را میشناسند.
سهام خیام
سهام نام دختری بود که روز ۲۵ بهمن ماه ۱۳۴۷ در بخش ساحلی شهر هویزه به دنیا آمد. پدرش راننده بود، اما به دلیل ضعف بینایی، مرتب تصادف و به سختی روزی خانواده را تأمین میکرد. سهام در یک خانواده نسبتاً پرجمعیت با چهار خواهر و دو برادر زندگی ساده، اما آرامی را سپری میکرد که با شروع جنگ تحمیلی در آخرین روز از شهریورماه ۱۳۵۹ زندگی سهام و خانوادهاش مثل بسیاری از مردم شهر خوزستان و شهر هویزه دگرگون شد.
در خصوص نحوه شهادت سهام خیام گفته میشود وی با سنگ به دو نفر از سربازان دشمن حمله میکند و آنها نیز او را به شهادت میرسانند. ورده ساکی، یکی از دوستان سهام که روز شهادت او در کنارش بود روایت واضحتری از نحوه شهادت سهام خیام بیان میدارد و میگوید: «ما به دلیل قطع آب شهر، مجبور بودیم برای شستن ظروف و تهیه آب آشامیدنی به کنار رودخانه برویم. آن روزها کار دشمن و ستون پنجم، ایجاد مزاحمت برای زنانی بود که در حاشیه رودخانه به کار خود مشغول بودند. مردم از این موضوع به ستوه آمدند و یک روز قیام مردمی بهپا شد و تظاهرات صورت گرفت. مردم با استفاده از ریگ، سنگ و چوب به سوی نیروهای دشمن حملهور شدند. سهام هم که قبلاً سابقه ایستادگی در مقابل دشمن را داشت به مردم پیوست و سنگهای اطراف را به سوی سربازان دشمن پرتاب کرد. من آن روز با چشمهایم دیدم که چطور دو نفر از افراد دشمن به طرف سهام که یک دختر نوجوان بود شلیک کردند و سرش را مورد اصابت گلوله قرار دادند.»