به گزارشايلام بيدار، فرماندهی و مخابرات در دفاع مقدس به هم گره خورده بودند. یک بیسیم چی هر جا فرمانده میرفت، پابه پایش میرفت و شاهد لحظههای نابی از رشادتهای سرداران میشد. جانباز عزتالله دسترنج نیز بیسیمچی مخابرات بود و با سردارانی، چون شهید حاجحسین بصیر، مرتضی قربانی، سردار میرشکار و ... همراه بود. گفتوگوی ما با او، گذری کوتاه بر خاطرات یک بیسیمچی است که پیش رو دارید.
آقای دسترنج چه مدت در جبهه حضور داشتید؟
من از سال ۶۲ به منطقه رفتم. ابتدا راهی مریوان شدم و بعد از دو ماه آموزش به عنوان بیسیمچی در روستایی به نام «سفیدبن» که در بخش سروآباد، بین مریوان و سنندج قرار داشت، شروع به خدمت کردم. کار به این شکل بود که باید هر یک ساعت بیسیم را روشن میکردیم و با مقر تماس میگرفتیم و اطلاعات میدادیم بعد بیسیم را خاموش میکردم، چون امکان شارژ بیسیم نبود. شب و روز برایم معنا نداشت. من در قلعه روستای سفیدبن تنها بودم. از سروآباد تا روستا هشت ساعت با قاطر راه بود. دو ماه در آنجا بیسیمچی بودم. بعد من را به مریوان فرستادند و به گردان جندالله اعزام شدم. در آنجا هم بیسیمچی بودم. سه ماهی در آنجا مشغول خدمت بودم و بعد به سمت جنوب حرکت کردم. در جنوب در گردان امام محمدباقر (ع) آرپی جیزن بودم. یک روز در سوسنگرد آقای جوادزاده را که قبلاً میشناختمش دیدم. ایشان در لشکر ۲۵ کربلا بود که بعد از احوالپرسی از من پرسید کجایی؟ گفتم در گردان امام محمدباقر (ع) هستم. گفت ما بیسیمچی کم داریم، اگر امکان دارد من درخواست بدهم شما به عنوان بیسیمچی به لشکر ۲۵ کربلا بیا. ایشان درخواست دادند و من هم بسیجی بودم و هر جایی که نیاز بود آماده خدمت بودم. بعد از اینکه گردان با درخواست آقای جوادزاده موافقت کرد من به مخابرات لشکر کربلا رفتم و در هفتتپه آموزشهای لازم را دیدم و به منطقه رفتم و سه ماه در منطقه همراه با دیگر همرزمانم در مخابرات خدمت کردم. با رسیدن فصل تابستان برای کمک به پدر و مادرم در کار کشاورزی به شهرمان برگشتم و سال ۶۴ به منطقه و مجدداً به مخابرات رفتم. سه ماه بعد از حضور از آنجایی که به سن سربازی رسیده بودم به عنوان پاسدار در خدمت لشکر بودم. تا ۲۵ شهریور ۱۳۶۶ در مخابرات لشکر ۲۵ در هر محوری که نیاز به حضور بچههای لشکر بود من هم بهعنوان بیسیمچی حضور داشتم.
در کسوت بیسیمچی در کنار کدام یک از فرماندهان بودید؟
الحمدلله سعادت نصیب من شد تا در مدت حضورم در جبهه در کنار سرداران عزیزی نظیر مرتضی قربانی، شهید حاجبصیر، سردار کمیل، سردار میرشکار و سردار شهید طوسی باشم.
خاطرهای هم از این همراهیها دارید؟
خاطرات زیادی در این مدت برایم رقم خورد، اما یک خاطره که هیچگاه از ذهنم پاک نمیشود مربوط به کربلای ۴ است. در این عملیات به محض اینکه از قایق پیاده شدیم چشممان به شهدا و مجروحان دو گردان افتاد که پیش از ما به خط زده بودند. اوضاع شلوغی بود در حین حرکت بدون اینکه متوجه شوم پای یکی از مجروحان را که یک نوجوان بسیجی بود لگد کردم. ایشان گفت برادر اشکال ندارد، بروید جلو. جسارت و شجاعت آن بسیجی همراه با تصویری که پر از عشق بود در ذهنم ماند. کمی بعد که به عقب برگشتم دیدم آن نوجوان بسیجی که به من میگفت بروید جلو، شهید شده است. هیچگاه این خاطره از یادم نمیرود. هر وقت تصویری از جنگ یا شهیدی میبینم یاد آن بسیجی در ذهنم تداعی میشود.
جانبازی شما مربوط به کدام عملیات بود؟
من هم در کربلای ۴ مجروح شدم و هم در کربلای ۵. در عملیات کربلای ۵ همراه با سردار قربانی سوار بر موتورسیکلت به سمت خط در حال حرکت بودیم که سر سه راهی مرگ، خمپارهای جلوی ما اصابت کرد. سردار قربانی موتور را میراند و من هم پشت ایشان نشسته بودم. تعداد زیادی ترکش به بدن ایشان اصابت کرد و دو تا هم به من. ما به بهداری برگشتیم و بعد از باندپیچی مجدداً سمت خط راه افتادیم، اما در همین عملیات هم موجگرفتگی داشتم و هم شیمیایی شدم.
آخرین عملیاتی که حضور داشتید؟
آخرین عملیات کربلای ۱۰ در سردشت و بانه بود. من در کربلای ۵ مجروح شده بودم و برای بهبودی در خانه استراحت میکردم، اما وقتی شنیدم عملیات شده با همان وضعیت به لشکر ۲۵ کربلا رفتم و حدود یک ماه همراه با سردار میرشکار در منطقه بودم که عملیات با تصرف ماووت به پایان رسید. در پایان باید یادی کنیم از شهدای مخابرات که یاوران راستین امام (ره) بودند که به ندای امام حسین (ع) لبیک گفتند.
انتهای پیام/ر