ایلام بیدار08:35 - 1398/05/06
فروغ جاویدانی که غروبی زودرس داشت

طی ۳ روز حضور نظامی منافقین در ایران چه گذشت؟

منافقین می‌خواستند راهی را یک‌شبه طی کنند که عراقی‌ها هشت سال تمام نتوانسته بودند بخش کوچکی از آن را بپیمایند. نفاق مهمان پرهزینه‌ای در عراق بود که فکر می‌کرد با پایان جنگ، برگ‌های برنده‌ای ندارد.

به گزارشايلام بيدار،بعدازظهر سوم مردادماه ۱۳۶۷، زمانی که نزدیک به ۲ هزار تانک عراقی از جبهه‌های جنوب بیرون رانده شده بودند، حدود ۴۷۰۰ نفر از نیروهای سازمان منافقین با ستونی از تویوتاها و کاسکاول‌های تندرو (خودروهای زرهی ساخت کشور برزیل) در مرز خسروی ظاهر شدند. آن‌ها از جایی وارد ایران می‌شدند که پیشتر به دست عراقی‌ها اشغال شده و خط دفاعی‌اش فروریخته بود؛ ورودی آسان داشتند و به‌سرعت خود را به قصر شیرین و سرپل ذهاب رساندند. از جاده آسفالته می‌رفتند تا مبادا از سرعتشان کاسته شود. می‌خواستند ظرف ۲۴ ساعت به تهران برسند. تاکتیک نظامی‌شان سرعت بود و هیجان کاذبی که آن‌ها را به قتلگاه مرصاد می‌کشاند. در این نوشتار مروری بر مسیری خواهیم داشت که منافقین در عملیات فروغ جاویدانشان تا شکست و هزیمت طی کردند.


تهران، مستقیم
«یکسری می‌گفتند برویم اهواز را بگیریم و یکسری می‌گفتند برویم کرمانشاه را بگیریم. ما نشستیم فکر کردیم و دیدیم از طریق کرمانشاه برویم...، چون نزدیک‌ترین نقطه مرزی برای رسیدن به تهران، کرمانشاه است.» (از کتاب پیدایی تا فرجام سازمان منافقین)
۳۱ تیرماه ۱۳۶۷ بود که مسعود رجوی در نشست فرماندهان محورهای ارتش آزادی‌بخش منافقین، این سخنان را ایراد کرد. می‌گفت حالا که ایران خیلی ضعیف شده، چرا یکراست به تهران نرویم! طرحی را هم در دستور کار قرار داده بودند که زمان‌بندی‌اش تقریباً ۲۴ ساعته بود.


در کتاب بن‌بست در استراتژی و شکست در تاکتیک درخصوص طرح عملیاتی منافقین مطالب جالب و دقیقی ذکر شده است. از قرار ستون نفاق باید ساعت شش صبح سوم مردادماه از مقرهای داخل عراق به قرارگاه تاکتیکی‌شان در جدار مرزی می‌رفتند. هماهنگی‌ها و پیمودن راه تا بعدازظهر طول می‌کشید. ساعت ۱۵ از قرارگاه تاکتیکی حرکت می‌کردند و ساعت ۱۶ از مرز خسروی رد می‌شدند. ساعت ۲۰ شهر کرند تصرف می‌شد. ساعت ۲۲ اسلام‌آباد و ساعت ۲۴ کرمانشاه به اشغالشان درمی‌آمد. شب را در همین شهر می‌ماندند و مقرهای سپاه و بسیج و ژاندارمری و استانداری و... را به تصرف درمی‌آوردند. بعد ۵ صبح به همدان می‌رفتند. مراکز نظامی آنجا را هم می‌گرفتند. فقط باید کمی عجله می‌کردند، چون می‌بایست رأس ساعت ۱۱ وارد شهر قزوین می‌شدند. آنجا یک ساعت بیشتر کار نداشتند. برنامه‌ریزی شده بود ساعت ۱۶ تهران باشند.


منافقین می‌خواستند راهی را یک‌شبه طی کنند که عراقی‌ها هشت سال تمام نتوانسته بودند بخش کوچکی از آن را بپیمایند. نفاق مهمان پرهزینه‌ای در عراق بود که فکر می‌کرد با پایان جنگ، برگ‌های برنده‌اش را از دست خواهد داد؛ لذا طرح عملیاتی را که قرار بود شهریورماه سال ۶۷ به انجام برساند، به دلیل پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران و عراق، جلو انداخت و با فراخوان نیروهایش از سراسر جهان، به یک لشکرکشی دیوانه‌وار پرداخت.


تاکتیک سرعت
تاکتیک اصلی منافقینی که ساعت ۱۵ و ۳۰ دقیقه (نیم ساعت زودتر از برنامه) وارد مرز خسروی شدند، سرعت بود. آن‌ها حتی ظرفیت باک تویوتاهایشان را ۱۵۰ لیتر افزایش داده بودند تا حتی برای تأمین سوخت توقف نداشته باشند. خطوط دفاعی این منطقه قبلاً توسط ارتش عراق شکسته بود و از طرفی، چون توپخانه و نیروی هوایی عراق آن‌ها را تا سرپل ذهاب مشایعت می‌کرد، مشکل خاصی نداشتند. فقط بعد از سرپل ذهاب بود که تعدادی از نیروهای لشکر ۵۷ سپاه با سلاح‌های سبک به طرفشان شلیک کردند. آن‌ها هم به نیروهای مدافع ایرانی شلیک کردند و چون سلاح‌های سبک در برابر خودروهای زرهی آن‌ها حرفی برای گفتن نداشت، به مسیر خود به طرف اسلام‌آباد ادامه دادند.

تا شب اول هجوم منافقین، همه تصور می‌کردند که آن‌ها یک تیپ از ارتش عراق هستند که جانب احتیاط را رها کرده و بی‌محابا تا اسلام‌آباد غرب پیشروی کرده‌اند. اسلام‌آباد تنها ۶۵ کیلومتر با شهر کرمانشاه فاصله داشت و هر رزمنده‌ای که می‌شنید عراقی‌ها تا اسلام‌آباد آمده‌اند، باورش نمی‌شد!
سردار شعبانی یکی از رزمندگان حاضر در آن مقطع می‌گوید: «شامگاه سوم مرداد وقتی به نزدیک اسلام‌آباد رسیدیم، از شدت ترافیک جاده بسته شده بود. پیاده شدیم و به حرکتمان ادامه دادیم. دیدم یک نفربر به سمت ما می‌آید. فکر کردم از برادران ارتشی است. می‌خواستم سوار شوم که دیدم روی نفربر آرم سازمان مجاهدین خلق را زده‌اند. تازه آنجا بود که فهمیدیم این‌ها نیروهای پیشروی سازمان هستند و حمله توسط آن‌ها صورت پذیرفته است.»

ترافیک سنگین
قساوت منافقین در به رگبار بستن مردم عادی اسلام‌آباد، دامن خودشان را گرفت. با فرار مردم از شهر و مسدود شدن جاده، دیگر طبق برنامه پیش رفتن معنای خود را از دست داده بود. پیشقراولان منافقین در چهارزبر گیر افتاده بودند و اصل نیروهایشان در گردنه حسن‌آباد بود. همان جا اولین درگیری‌های جدی رخ داد. حدود ۵۰ نفر از نیروهای اطلاعات-عملیات لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) همدان به محض اطلاع از وجود دشمن، خودشان را به این گردنه رساندند و با منافقین درگیر شدند. در همین حین یک گروهان از تیپ امام علی (ع) لشکر ۹ بدر هم که عازم جبهه جنوب بود، بین راه از سردار صفوی دستور گرفتند که خودشان را به نیروهای درگیر در گردنه حسن‌آباد برسانند.


غیرت عربی
موقعیت جالبی بود. آن طرف چند ایرانی منافق قصد ضربه زدن به کشورشان را داشتند و این طرف چند رزمنده عراقی در مقابل نفاق از ایران دفاع می‌کردند. سعید یوسفی یکی از رزمندگان حاضر در مرصاد می‌گوید: «فرمانده یگان بدر لهجه غلیظ عربی داشت. از من پرسید: برادر اینجا چه خبر است. مردم چرا فرار می‌کنند؟ گفتم: برادر دشمن اسلام‌آباد را گرفته و می‌خواهد کرمانشاه را هم بگیرد.» با تعصب و غیرت خاصی با لهجه عربی‌اش گفت: «مگر از روی جنازه ما بگذرند و به کرمانشاه بروند.»
منافقین در اولین رویارویی جدی خود با یک گروهان از رزمندگان خودی، متحمل تلفات سنگینی شدند و به بالای گردنه حسن‌آباد فرار کردند. عراقی‌های لشکر بدر جانانه جنگیده بودند و باعث تأخیر چند ساعته منافقین شدند. در همین حین یک گردان از لشکر ۶ سپاه هم خودش را به آن‌ها رساند و در دامنه گردنه حسن‌آباد با دشمن درگیر شد. ورود این گردان باعث شد منافقین دوباره به ارتفاعات حسن‌آباد عقب‌نشینی کنند.


جاده بسته شد
ورود نیروهای تیپ ۱۲ قائم به منطقه درگیری کار را برای منافقین تمام کرد. حضرت آقا درخصوص همین تیپ و نقشش در مرصاد فرموده است: «نقش تیپ ۱۲ قائم (عج) نقش بی‌بدیلی است و آن‌که ایستاد تیپ قائم بود.» رزمندگان قائم، سرکیسه را سفت می‌گیرند و نفاق کاملاً در تله گیر می‌افتد. تیم‌های آرپی‌جی‌زن این تیپ خودشان را به تنگه چهارزبر می‌رسانند و با ماشین‌های زرهی و جنگی منافقین درگیر می‌شوند. شهید نادری یکی از همین آرپی‌جی‌زن‌های ماهر است که با شلیک هشت گلوله آرپی‌جی، چهار تا از تویوتاهای دوشکادار منافقین را منهدم می‌کند. جاده کاملاً مسدود می‌شود.


کار از کار گذشته و ستون نفاق در حد فاصل گردنه حسن‌آباد و تنگه چهارزبر گیر می‌افتد. شهرام سیفی یکی از اعضای منافقین بعدها طی مصاحبه‌ای گفته بود: «وقتی ساعت ۱۱ به گردنه حسن‌آباد رسیدیم، تازه متوجه شدیم در دام افتادیم. درگیری شدیدی در این منطقه شروع شد. از آن طرف هم نیروهای جلودار ما در تنگه چهارزبر با نیروهای ایرانی مواجه شدند و راه بر ما بسته شد. تیپ‌هایی که قرار بود به فتح همدان و قزوین و تهران بروند، ناچار شدند به کمک نیروهای جلودار بروند. اما سد شکستنی نبود.»
تیپ‌هایی که این عضو منافقین از آن‌ها یاد می‌کرد، هرکدام تنها استعدادی بین ۱۵۰ الی ۲۰۰ نفر داشت. درواقع منافقین فکر می‌کردند با استقبال جوانان ایرانی، هرکدام از نفرات این تیپ‌های چند ده نفره می‌توانند خودشان یک تیپ تشکیل بدهند و به‌سرعت سازمان رزمشان را گسترش بدهند.


روز دوم

در چهارم مردادماه ۱۳۶۷، روزی که در طرح‌ریزی اولیه منافقین قرار بود عصرش به تهران برسند و جشن پیروزی برگزار کنند، کار برای نفاق تمام شده به نظر می‌رسید. هرچند تاریکی هوا همچنان کورسوی امید منافقان را زنده نگه داشته بود. آن‌ها با سماجت عجیبی سعی می‌کردند با زور و قلدری جاده مسدود شده را باز کنند.
سردار مهدی مهدوی‌نژاد، قائم‌مقام تیپ ۱۲ قائم در مرصاد می‌گوید: «منافقین هر ۱۰ دقیقه یکبار به خط می‌زدند و ما هم از خجالتشان درمی‌آمدیم. در شلوغی درگیری‌ها دو تا ماشین توانستند از مهلکه فرار کنند و به این طرف بیایند. یکی از رزمنده‌ها که مهمات آورده بود، به سمت استیشن و تویوتای منافقین شلیک کرد و سرنشینانش که به نظرم یک خانم هم بینشان بود به درک واصل شدند و ما وسیله نقلیه‌شان را غنیمت گرفتیم که همین الان هم در سمنان است.»

آفتاب چهارم مردادماه ۶۷ که بالا می‌آید، فروغ جاویدان می‌رود تا به غروب خودش نزدیک شود. ساعت شش صبح شهید صیادشیرازی به دو فروند کبری فرمان می‌دهد هرچه مهمات دارند روی ستون منافقین خالی کنند و یک نفر را زنده نگذارند. پنج دستگاه نفربر منافقین با شلیک کبراها منهدم می‌شود و بسیاری از نیروهای نفاق از ترس پا به فرار می‌گذارند. با ورود تیپ ۲ لشکر انصار، کار منافقین سخت‌تر هم می‌شود و عقب‌نشینی می‌کنند. حالا رزمنده‌ها سعی می‌کنند روی جاده خاکریز احداث کنند. چهارزبر کاملاً مسدود می‌شود.

پایان فروغ

وقتی منافقین در چهارزبر و گردنه حسن‌آباد کاملاً گیر می‌افتند، طرح انجام عملیات مرصاد با طمأنینه بیشتری انجام می‌گیرد. از اوایل بامداد پنجم مردادماه ۶۷، منافقین برای آخرین بار سعی می‌کنند از تنگه عبور کنند. آن‌ها چیزی برای از دست دادن نداشتند پس بی‌محابا به خط رزمندگان می‌زدند. اما حالا دیگر از بالا هواپیماها و بالگردهای ارتش و از روی زمین، واحدهای مختلف سپاه آن‌ها را احاطه کرده بودند. شمارش معکوس برای شکست ستون فقرات نفاق آغاز می‌شود و عمده تلفاتشان را در همین روز متحمل می‌شوند. روزی که در پایان آن، تقریباً نیمی از منافقین کشته می‌شوند و به اسارت درمی‌آیند و باقی‌شان با پای پیاده به طرف مرزها فرار می‌کنند. روزهای بعد اجساد پراکنده تعدادی از همین فراری‌ها در کوه و دشت پیدا می‌شود.

منبع: روزنامه جوان