ایلام بیدار12:31 - 1396/05/08
به مناسبت سالروز شهادت سردار علی حیاتی؛

به نام عشق معنا مي شود،آيينِ سرداری

سخن از سردار جواني است كه در گوشه اي از اين سرزمين پر گهر، قد كشيده است و گوشه ای از جان فشاني و حماسه را از جغرافياي اين سامان، به ما رسانده است. سردار شهيد علي حياتي، در سرزميني چشم به هستي گشوده كه بوي بلوط مي دهدو استقامت، بوي چشمه مي دهد و مهرباني، با مردماني از جنس سادگي و عشق.

گروه جهاد و مقاومت ایلام بیدار:: شهید علی حیاتی در سال 1345 در خانواده ای عشایر و مذهبی در حومه شهر دهلران دیده به جهان گشود.

او در بدو تولد باصفا و صمیمت و غیرت زندگی عشایری خو گرفته بود، شهید علی حیاتی در سال 1351 برای شروع تحصیلات ابتدایی خویش وارد دهلران شد. او با وجود سن کم در شکل گیری جریانات انقلاب اسلامی نقش فعال داشت و در پخش اعلامیه های زعیم عالیقدر امام راحل شرکت فعال داشت. شهید علی حیاتی با شرکت در تظاهرات علیه رژیم ستم شاهی نفرت و انزجار خویش را از ظلم و ستم حکومت شاه معدوم اعلام نمود. ایشان در جریان حمله به ساختمان ساواک در شهر دهلران ذی نقش بود.

در سال 1359 و با شروع حمله نیروی متجاوز عراق، شهید حیاتی در قالب نیروهای مردمی برای جلوگیری از حمله دشمنان وارد منطقه موسیان شد و توانستند در کنار دلیرمردان غیرتمند دهلرانی جلوی پیشروی دشمنان را بگیرند. ایشان با یک اسلحه سبک تا نیمه های شب در مرز موسیان به مقاومت دلیر مردانه ادامه داد و توانستند پیشروی نیروهای دشمن را در این منطقه مختل نمایند. ایشان بعد از چند روزی به خانواده مهاجر خود در حومه دهلران آمدند و برای ادامه تحصیل روانه شهد آبدانان شدند. شهید علی حیاتی در حین تحصیل و اوج شکل گیری تفکر افراد ضد انقلاب با تشکیل انجمن اسلامی دانش آموزان به مبارزه فرهنگی با عناصر ملحد پرداخت و در این جبهه نیز با دادن آگاهی و بینش درست سیاسی و انقلابی توانست بسیاری از دانش آموزان را عاشق انقلاب بنماید. شهید علی حیاتی تأکید زیادی بر جاذبه داشت تا دافعه و همواره تأکید می کرد که ما باید با اخلاق خوب و برخورد نیکو افراد را با انقلاب آشنا سازیم. او گرچه در کلاس بود ولی روح او در جبهه و نزد بسیجیان بود و سرانجام نیز عازم منطقه عملیاتی دهلران شد او با نشان دادن تجربه و لیاقت و کاردانی خویش در امور نظامی موفق شد برای گذراندن دوره ویژه پاسداری عازم باختران شد، او پس از مدت سه ماه آموزش فنون تخصصی در رشته اطلاعات و عملیات موفق به پوشیدن لباس مقدس پاسداری گردید. او در سال 1361 طی حکمی به سمت فرماند ه سپاه ماژین منصوب شد و توانست اشرار متمرد آن منطقه را سرکوب نماید، او آنچنان در میان مردم ماژین دارای محبوبیت ویژه ای بود که هنگام شهادتش مردم آن خطه با توجه به بعد مسافت در قالب هیئت های عزاداری در مراسم ختم ایشان شرکت نمودند.

شهید علی حیاتی ماندن در پشت جبهه را گناهی بزرگ برای خود می شمارد و عازم منطقه عملیاتی دهلران شد. او در این مدت به تهیه طرح عملیات والفجر3 برآمد با این وجود در ایام ماه مبارک رمضان در گرمای دهلران نیز در مناجات های خویش به درگاه پروردگارش متضرعانه می گریست و از او طلب شهادت می کرد. شهادت وی را دوستانش چنین روایت می کنند:

غروب روزی که می خواستیم جهت عملیات عازم شویم، در زیر چادرها همه بچه ها جمع شده بودند، همه شوخی می کردند، شب عجیبی بود، تنها کسی که به آن جمه نمی پیوست شهید علی حیاتی بود. به او گفتیم چرا نمی آیی؟ گفت: می خواهم در این لحظات آخر عمر، معصیتی مرتکب نشوم، می خواهم کوله بار گناهم سبکتر باشد، کاملاً رنگ و بوی شهادت در چهره اش مشهود بود. عملیات شروع شده بود. در اولین مرحله در حالیکه فرماندهی یکی از گروهانهای گردان یاسین را برعهده داشت گلوله به پایش خورد، بچه ها به او گفتند شما توانایی ندارید، خون زیادی از بدنتان رفته است، باید برگردید! و او چفیه اش را بر پایش بست و حرکت کرد و به نبرد ادامه داد. حالا تنها ده نفر از نیروهای تحت امر او باقی مانده بود. دوشکای دشمن حسابی منطقه را زیر آتش گرفتند و این بار نیز ترکش به سر مبارک او اصابت کرد، باز هم بچه ها اسرار می کردند که برگردد ولی این بار نیز با لبانی متبسم گفت: ما برای شهادت آمده ایم نه برای برگشت. بچه های امداد سر او را باندپیچی کردند. ساعت 5 بامداد بود که به نزدیکی پاسگاه زالوآب رسیدیم. حیاتی آر پی جی به دوش به شکار دوشکاهای دشمن رفت که گلوله مستقیم دشمن، پیشانی و گلوی نازنینش را بوسید و آسمانی شد. در آخرین لحظات  فقط شهادتین را گفت و دیگر هیچ! پیکر پاکش را پس از 13 روز که در میدان جنگ باقی مانده بود به پشت جبهه منتقل کردند. او رفت و ما را تا ابد داغدار خویش نمود و تحمل این مصیبت بزرگ برای ما در داغ دیده اشکبار پدر پیرش که او را عصای دوران پیری خود می دانستند بسیار مشکل است.

 

شجاع وجسور بود

سردار سید صادق حسینی فرمانده سپاه امیرالمومنین(ع) استان ایلام در خصوص خصوصیات شهید علی حیاتی می گوید:شهید علی حیاتی،فردی بسیار بشاش وجوان وسرزنده بود وسابقه آشنایی اینجانب با این شهید مربوط به زمانی است که به عنوان مسئول اطلاعات دهلران مشغول خدمت بودم.

برای اولین بار درآنجا، ایشان را دیدم وبا اصرار زیاد وعلاقه فراوان درخواست خدمت درمعاونت اطلاعات نمود. باوجوداینکه درخصوص سختی ها ومشقت های اطلاعات برایش توضیح دادم ، بازهم ازخواسته خود کوتاه نیامد واشتیاق ایشان برای خدمت دراطلاعات بیشتر شد ونامبرده باوجود جوانی به معاونت اطلاعات معرفی گردید. ایشان درطول خدمت درمعاونت اطلاعات ودراجرای مأموریت ها بسیار شجاع وجسور بوده وبسیارکوشا وسعی می کرد مأموریت ها رابه نحو احسن به اتمام برساند.

فرمانده دشوارترین عملیات کله قندی

علیرضا بازدار از رزمندگان دوران دفاع مقدس و همرزم شهید می گوید:شهید والا مقام علی حیاتی یکی از رزمندگان خوب و شایسته خطه دلاورپرور دهلران بود که در عنفوان جوانی در جبهه حضور پیداکرد، از نظر سجایای اخلاقی فردی متین و متدین دارای حسن خلق ویژه ای بود روحیه ای دوست داشتنی داشت.همه رزمندگان وی را به عنوان الگو قرار می دادند ،در بین هم سن و سال های خود سرآمد و سرمشق بود تا جایی که هنوز چندصباحی از حضورش در جبهه نگذشته بود که توجه مسئولین را جلب و وارد واحد اطلاعات و عملیات که معمولا نیروهای زبده و شجاع در آن به کارگیری می نمودند به کارگرفته شد تا به قلب و پشت جبهه دشمن رفته و فعل و انفعالات دشمن را رصد نماید و در این ماموریت بسیار موفق عمل می کرد.شهید حیاتی از بدو ورود به جبهه تا مدت های مدیدی به مرخصی نمی رفت تا جایی که پدر بزرگوار ایشان جهت جویای حال ایشان به جبهه آمد تا ایشان را ملاقات نماید و هرچه اصرار نمودیم که چند روزی به مرخصی به همراه پدر به منزل برود نپذیرفت و حضور در جبهه را ترجیح می داد.

شهید حیاتی علی رغم سن و سال کمش دارای قدرت بدنی فوق العاده و از نظر فکری دارای هوش و استعداد  بالایی بود.به همین خاطر در اثر عملیات های چریکی که علیه دشمن اجرا می شد حضور فعال داشت. شهید حیاتی در جریان عملیات والفجر3 در آزادسازی مهران یکی از فرماندهان گردان های عمل کننده بود که مسئولیت تصرف پاسگاه زالو آب عراق در پای ارتفاعات سوق الجیشی کله قندی بود.و یکی از دشوارترین محور عملیات هم محسوب می شد به وی واگذار شد.

در همان ساعات آغازین عملیات با عبور از موانع عظیم مین و سیم های خاردار توانست به خطوط دفاعی بزند.همه پایگاه های مستقر در منطقه تصرف و نیروهای دشمن را در منطقه تارومار نماید.خود، که پیش قراول گروهان بود مجروح می گردد ولی به لحاظ احساس مسئولیت هرگز حاضر به ترک صحنه عملیات نمی شد و تاصبح در منطقه عملیات می ماند ودر صبح  روز هشتم مرداد ماه سال 62 مجددا از ناحیه سر همانند مولایش مورد اصابت تیر دشمن واقع می شود و به درجه رفیع شهادت نائل می گردد.

با توجه به استقامت دشمن به مدت 14روز پیکر این شهید در زیر آفتاب گرم و سوزان منطقه در صحنه عملیات باقی ماند.شب قبل از عملیات در منطقه مهران برای اجرای عملیات آماده می شدیم به روال همیشگی شروع کریم به شوخی دیدیم علی چیزی نمی گوید و به یک باره لب به سخن گشود و گفت فلانی امشب شوخی نیست شب استغفار است.معلوم نیست فردا شب ما باشیم یا نه! و اتفاقاً همین طور هم شد و شب بعد به شهادت رسید.

شهید حیاتی پیش اززمان حرکت می کرد

سردار نورالهی در خصوص این شهید بزرگوار می گوید:ایشان رابه عنوان یکی از فرماندهان جوان،چالاک وشجاع می شناختم.ازبدو ورود به رزم ودفاع چالاکی وشجاعت همراه با تفکر وژرف اندیشی اوباعث شده بود تا این شهید بزرگوار پیش اززمان حرکت کند.شهیدحیاتی درطراحی ها بسیار دقیق ودراجرای عملیات فردی توانمند ومحوری بود.

این فرمانده جوان ولایتمدار وعاشق حضرت امام (ع) بود ودراظهارات وصحبت های مختلف چه درصحبتهای عمومی وچه درجلسات همیشه تأکید برتک تک کلمات حضرت امام به عنوان نایب امام زمان (عج) داشت این  روحیه ولایت محوری باعث تبعیت پذیری نیروهای تحت امرش بود.

شهید حیاتی ازروحیه معنوی همراه باقاطعیت خاصی برخوردار بود معنویت وقاطعیت رادرهم آمیخته بود ودرعرصه های مختلف بسیار تأثیرگذار بود.

ازروحیات معنوی،شجاعت ودلاوریهای این شهید عزیز وجوان وفرمانده لایق هرچه بگوییم کم گفته ایم.انشاء الله این شهید عزیز برای ماهم دعاکند.

آخرین وداع پدربافرزند

آخرین روزی که فرزندم را دیدم چند روز قبل از عملیات والفجر 3 بود زمزمه هایی بگوش می رسید که ایران قرار است عمیاتی در منطقه مهران شروع کند من و مادرش که در خانواده ای عشایر در حومه شهر دهلران زندگی می کردیم و در تمام دوران جنگ منطقه دهلران را ترک نکرده بودیم با شنیدن این زمزمه احساس عجیبی به ما دست داد ، لذا صبح علی الطلوع در بیست کیلومتری دهلران با پای پیاده عازم شهر دهلران شدم، به اولین دژبانی که رسیدم خودم را معرفی کردم و گفتم من پدر پاسدار علی حیاتی هستم با بیسیم با مقر سپاه تماس گرفتند و اعلام کردند پدر علی حیاتی آمده و سراغ فرزندش را می گیرد.

پسرم در آنروز بشدت مشغول جابجایی نیرو از دهلران بسوی منطقه عملیاتی مهران بود پس از دو ساعت انتظار بسراغم آمد و از من پرسید پدر چرا در این گرمای سوزان به اینجا آمده ای ؟ به او گفتم شنیده ام عملیاتی در پیش است و آمده ام تا بگویم جوانب احتیاط را رعایت فرمائید و مادرت بسیار دلتنگ است،او در حالی که لبخندی ملیح بر لبانش جاری شد من را دلداری داد و گفت: به خانه برگرد و انشاالله هیچ مشکلی پیش نمی آید.

بعدها در وصیت نامه خود که یک شب قبل از شهادتش می نویسد که من پدرم را دیدم و بخاطر اینکه گرفتار عطوفت پدری و فرزندی نگردم حقیقت وجود عملیات را از او کتمان نمودم و از این بابت از او طلب حلالیت می نمایم و این آخرین دیدار من با حاصل عمرم بود که با زندگی عشایری و رنج و مشقتهای فراوان او را بزرگ نمودم  و از خداوند متعال سپاسگزارم که به پاسداری از دین اسلام به پا خاست و جان و جان شیرینش را تقدیم به حضرت احدیت نمود .

 

یادش و نامش گرامی