سرویس: جهاد و مقاومت
کد خبر: 5568
|
09:02 - 1397/05/31
نسخه چاپی

یادی از شهید غلام ملاحی/

شهیدی که عید قربان به قربانگاه رفت

شهیدی که عید قربان به قربانگاه رفت
غلامرضا نام شایسته ای بود که خانواده اش بر او نهادند تا که او را به غلامی هشتمین ستاره ازآسمان تا ابد نورانی عصمت و طهارت (ع) بگمارند .

به گزارش ایلام بیدار ،یکی از روزهای سال 1341 ه ش که نور ماه کوچه پس کوچه های شهر ایلام را جلوه ای دیگر داده بود، صدای نوزادی سکوت شب را در هم شکست .

 چه صدای آشنایی بود ،صدای آن نوزادی که بعد ها سراسر زندگی اش با جهاد و حماسه گذشت و با عاقبتی نیکو به بستان اسماعیل ،روز عید قربان به قربانگاه عشق رفت .

غلامرضا نام شایسته ای بود که خانواده اش بر او نهادند تا که او را به غلامی هشتمین ستاره ازآسمان تا ابد نورانی عصمت و طهارت (ع) بگمارند .

شهید ملاحی از مقطع سوم راهنمایی تا اخذ دیپلم ،تحصیلاتش را همراه با فعالیتهای انقلابی ،مذهبی و شور و احساس عمیق سیاسی سپری کرد .

انقلاب که پیروز شد اوبر فعالیتهایش افزود، روزها در سنگر کسب علم می کوشید و شبها به نگهبانی از دستاوردهای انقلاب و ایفای رسالت سیاسی مذهبی خود می پرداخت .

با آغاز جنگ به ندای باطنی اش که خروش بی امان علیه خصم بود پاسخ مثبت داد و به جبهه رفت .

 اودر مدت حضورش در دفاع از دین وناموس وکشور حماسه های زیادی آفرید.

شهید ملاحی با گذراندن بالاترین آموزش نظامی وقت (دافوس )و با پذیرش فرماندهی واحدهای اطلاعات و عملیات و طرح و عملیات،لشگر11امیرالمومنین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سکان هدایت اطلاعاتی و عملیاتی این یگان رادر عملیات بزرگ والفجر 5،والفجر 9،والفجر 10 ،کربلای 1،کربلای 2 ،کربلای 5 ،کربلای 10 ،نصر 4 و نصر 8 را بر عهده گرفت .

روحیه معنوی و سر شار از عشق به ولایتش سر انجام ،او را چون اسماعیل (ع) در عید قربان به قربانگاه برد و از جمع یاران سبز پوش به سوی یاران شهیدش پر کشید.

اودر  سال 1366پس سالها مجاهدت وحماسه آفرینی به آرزوی دیرینش ،شهادت رسید ودر جوار رحمت الهی بادلی آسوده ناظر اعمال ورفتار ماست.قسمتی از وصیت نامه شهید غلامرضا ملاحی:

اکنون که فرسنگ ها دور از شما هستم در سرزمینی غریب که گویی بوی وداع می دهد و پهن دشت خوزستان که تربت آن با خون عزیزان جان باخته رنگی به خود گرفته ،سلام گرم و بی پایان می فرستم .روز ها و ماهها بود در انتظار این روز ها و لیله القدر ها بودم که در مکانی از دار دنیا خدا حافظی کنم که حد اقل از زادگاهم دور باشم ،باور کنید که آرزوداشتم در خاک لبنان ،آنجائیکه ندای مظلومیتش به گوش همه مسلمانان رسیده است ،شهید بشوم .پس راهی را انتخاب نموده ام که آخرش ملکوت اعلا و معراج سعادت احسن ،تقویم و مرکب آن مرگ سرخ است .

و ای برادران و دوستان گرامی :
دست از حمایت امام و ولایت فقیه بر ندارید که در این زمان مرهون و بقاءعمر جمهوری اسلامی می باشند . اگر لحظه ای غفلت کنید دشمنان انقلاب اسلامی جان تازه ای می گیرند و خون شهدای عزیز را پایمال می کنند و اسلام و مسلمین برای همیشه از روی زمین محو می شوند .عمرتان را در راه تحصیل کمالات سپری کنید و لحظه های زندگی را در گرد آوری فضیلتهای علمی و عروج از پستی و نقصان به قله کمال و از فرودگاه جهل به اوج عرفان به کار گیرید .نیکی ها را گسترش دهید و برادرانتان را در رسیدن به کمالات و معنویات الهی یاری کنید ،امید وارم همه شما برادران و دوستان مرا ببخشید و طلب بخشش از خداوند کریم و شما دوستان عزیز دارم .خدا حافظ به امید دیدار در یوم الحساب .
امام حسین (ع) فرمودند :
اگر دین محمد (ص)جز با کشتن من پا بر جا نمی ماند پس ای شمشیرهاپیکرم را قطعه قطعه کنید .
پس اگر جمهوری اسلامی با خون ما حیات می گیرد ای مسلسل ها پیکرم را در بر بگیرید . خرمشهر – 20/ 11/ 1364غلامرضا ملاحیآخرین لحظات زندگی پاک شهید ملاحی به روایت یکی از همرزمانش:

دشمن با تمام توان به ارتفاعات میمک که در دست برادران ارتش بود ،هجوم آورد .

با توجه به موقعیتهایی که دشمن در مرحله اولیه عملیات به دست آورده بود ،از طرف فرماندهی سپاه دستوری مبنی بر جلوگیری از ورود دشمن به خاک کشورمان به لشگر 11 امیر المومنین (ع)صادر گردید .
فرماندهی لشگر در راستای ماموریتی که به وی ابلاغ شده بود ،دستور داد تا تعدادی از گردان های رزمی از پیشروی آنان جلو گیری به عمل آورد .

شهید ملاحی به عنوان فرمانده طرح و عملیات لشگر به منطقه عملیات عزیمت کرد.
پس از شناسایی اولیه از چگونگی عملیات و پیش روی دشمن ،شهید ملاحی به همراه فرماندهی لشکر، پیامی را داده بودند که فرماندهان گردان های عمل کننده ،برای درگیری و جلو گیری از پیشروی دشمن خود را به منطقه برسانند .
قبل از آن ،واحدهایی از اطلاعات و عملیات و عناصری از واحد های رزمی به جلو رفته و با دشمن در گیر شده بودند . این در حالی بودکه واحد های ارتش به لحاظ فشار بیش از حد دشمن مواضع پدافندی خود را از دست داده و در حال عقب نشینی بودند .
بعد از در یافت پیام فرماندهی لشگر و عملیات مبنی بر وارد شدن گردان های پیاده ،من و برادر محسن کریمی خود را به منطقه عملیات رساندیم .

این اولین بر خورد ما با برادر کرمی ،فرماندهی لشگر در در منطقه در گیری بود ؛با فرماندهی لشگر 84 خرم آباد ارتش در حال گفتگو بود .

پس از صحبت کوتاهی که با او داشتیم ،قرار براین شد که در لحظه رسیدن نیرو های خودی ،ضمن در گیری با دشمن ، شرایطی ایجاد شود که واحدهای ارتش مجبوربه عقب نشینی نشوند .
سراغ غلام ملاحی را گرفتیم؛برادر کرمی گفتند :غلام به جلو رفته است ،برو با وی هماهنگی لازم را به عمل بیاور.

من هم بدون معطلی از روی جاده به راه افتادم .پس از مدت زمان کوتاهی به صحنه در گیری نزدیک شدم ،از روی تپه ای می خواستم اوضاع را ببینم که صدایی شنیدم .عبد الله ،تو کجایی ؟بیا اینجا !با شما کار دارم؛او همیشه مرا به اسم صدا می زد.
به سمت پایین تپه نگاه کردم؛شهید ملاحی و شهید پاینده را دیدم که هر دو در حال حرکت به جلو بودند .من هم شروع به صحبت کردم و می خواستم به آنها برسم .کمتر از صد متربا با لای تپه ای که بر نیروهای عراقی مسلط بود ،نمانده بود که به آنها رسیدم ؛به آنها دست دادم و از سلامت بودن آنها خوشحال شدم .
یادم هست که آن لحظه رو بوسی من با آن دو شهید بزرگواربود ؛پس از چند دقیقه ای احوال پرسی از من پرسیدند :بچه هایت کجا هستند ؟«منظور از بچه ها نیرو های گردان بودند»من در جواب گفتم :نزدیک است برسند ،برادر زارعی همراه آنهاست.

غلام دوباره پرسید:پس کی می رسند ؟تو می دانی اگر تانکها از این گردنه ها رد شوند ،دیگر نمی شود جلوی آنها را گرفت .من دو باره جواب دادم :الان می رسند ،شما بگو ما چکار کنیم ؟

در همین حال که با او صحبت می کردم ،در گیری خیلی شدید شدو زد و خورد نیروهای خودی با عراقی ها بیشتر می شد که از هر طرف صدای شلیک گلوله از زمین و هوا و صدای حرکت خود روهای سنگین و تانکهای عراقی در پشت تپه خیلی نزدیک شده بودند ،به گوش می رسید .
با توجه به نزدیک شدن آنها ،خود را برای مقابله با آنها آماده کردیم .

در هنگام دویدن به طرف تپه ای که عراقیها در پشت آن بودند ،یک لحظه شهید ملاحی بر گشت ؛چشمش به یکی از نیروهای بسیجی که آر پی جی زن هم بود ،افتاد.

 با دست به او اشاره کرد که بیاید ولی بسیجی که در کنار تخته سنگی نشسته بود ،متوجه نشد ،گویا مجروح بود .

شهید ملاحی رو به من کرد و گفت :برو آن بسیجی و آر پی چی را همراه خود بیاور .تانکهای عراقی دارند از تپه بالا می آیند .با اسلحه کلاش که نمی شود جلو آنها را گرفت.

 

بدون معطلی به سمت آن برادر بسیجی دویدم ،شاید چند قدمی بیشتر از آنها فاصله نگرفته بودند که نا گهان صدای شلیک گلوله 133 م م مرا متوجه خود کرد.
خود را روی زمین انداختم .در حالی که دراز کش روی زمین خوابیده بودم ،سرم را به طرف شهید ملاحی و شهید پاینده بر گرداندم ،با توجه به گرد و غبار ناشی از گلوله ،چیزی ندیدم .

به ذهنم رسید که هر دوی آنها به شهادت رسیدند ،چرا که گلوله درست به چند قدمی آنها خورد؛پس از چند لحظه که گرد و غبار از بالای سرم رد شد ،از جایم بلند شدم .به طرف آنها رفتم .
وقتی که رسیدم ،پیکر قطعه قطعه شده شهید ملاحی ،آن اسطوره دفاع مقدس را دیدم که در همان لحظه اول به لقاءالله پیوسته بود ،اما شهید پاینده هنوز زنده بود.

 

 

روحش شاد و یادش گرامی

انتهای پیام/الف

نظر شما

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد

تازه ترین مطالب