سرویس: استان ایلام
کد خبر: 53452
|
08:31 - 1400/07/01
نسخه چاپی

رزمنده دوران دفاع مقدس مطرح کرد؛

19سالگی به جبهه رفتم/قطع شدن دست چیزی نبود که مانع رفتن دوباره من به جبهه شود

19سالگی به جبهه رفتم/قطع شدن دست چیزی نبود که مانع رفتن دوباره من به جبهه شود
رزمنده دوران دفاع مقدس گفت: ارزش‌های دفاع مقدس بخشی از آرمان‌های کشور محسوب می‌شود و امروز تقویت روحیه انقلابی و جهادی تنها راه برون رفت از مشکلات و زمینه ساز امنیت پایدار ایران اسلامی است.

به گزارشايلام بيدار،دفاع مقدس نقطه درخشان و ممتازی در تاریخ رشادت‌ها و پایمردی‌های ملت ایران ثبت شده است که سراسر از جان گذشتگی و ایثار و وطن دوستی را می‌توان در آن مشاهده کرد و به‌حق چراغی روشن برای آیندگان این مرز و بوم است.

در تقویم جمهوری اسلامی ایران، 31 شهریور سالروز شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم بعث عراق علیه جمهوری اسلامی ایران، به عنوان آغاز هفته دفاع مقدس نامگذاری شده است و  از 31 شهریور تا 6 مهر به عنوان هفته دفاع مقدس، گرامی داشته می‌شود.

این روزها هنگامی که یادی از دفاع مقدس می‌شود، دنیایی از شرف و حماسه ملتی نجیب و آزاده در اذهان تداعی می‌شود که عطر معنویت و صفای خاصی به ما ارزانی می‌دارد.

آن روزها نام و نان بهایی نداشت و آنچه میدان دار بود، قیام بود و عروج. آن روزها شهادت، شاهراهی به وسعت افق داشت. خاکریزها، بوی بهشتِ مردانی را گرفته بود که سر به سر، تن به مرگ می سپردند تا مبادا حرف ولی فقیه‌شان روی زمین بماند.

در ۱۹ سالگی به عنوان بسیجی به جبهه رفتم و مدت ۷۲ ماه در جبهه بودم

پرویز بابایی متولد ۱۳۴۰ هستم، جانباز ۶۰ درصد و دارای ۶ فرزند هستم، ۷۲ ماه در جبهه بوده ام، ۶۰/۱/۱۵ زمانی که ۱۹ سال داشتم به عنوان بسیجی به جبهه رفتم و اولین مجروحیت بنده که منجر به قطع دستم شد در ۲۱ ام اردیبهشت سال ۶۰ بود

روزی که دستم قطع شد برای چادر زدن در منطقه ای دور از چشم دشمن اقدام کردیم، با تکمیل گروه وسایل و تدارکاتمان را به دلیل نامناسب بودن جاده، به وسیله چهار پایان به منطقه انتقال دادیم، بعد از گروه بندی و آماده کردن و گرفتن اسامی از من در مورد سواد داشتن سوال پرسیدن که بنده گفتم سواد دارم و هم آنجا به من گفتند که در دوره آشنایی با مخابرات شرکت کنم
به مخابرات منطقه رفتم و در آنجا که افراد هم سن و سال خودم هم بودند یک دوره کوتاه آموزشی حدود یک ساعت و نیم را برایمان برگزار کردند که شامل آموزش مخابرات، رمزهای بی سیم، تغییراتی که باید در رمزهای بی سیم داد، نحوه جواب دادن و پیام دادن با بی سیم بود که بعد از آن بی سیم را به من دادند و بی سیم چی شدم.
بعد از گرفتن اسلحه و بی سیم چی با شرایطی که دشمن نباید متوجه ما می شد حرکت‌ کردیم، در بین راه برای اینکه مرا امتحان کنند یکبار با بی سیم با من ارتباط برقرار کردند و برای اولین بار پاسخ دادم و تا به محل رسیدیم با بی سیم تمرین کردم
۳۶ روز در آنجا با وجود شرایط سخت مستقر بودیم و بعد از این مدت باید گروه دوم می آمد جای ما، دو روز قبل از جابجایی ما با گروه بعدی، دو نفر از بچه های ما شهید شدند که برایمان بسیار ناراحت کننده بود و به خاطر شرایط سختی که در آن روزها به ما گذشت، قرار شد سه روز مرخصی به ما بدهند، که البته فرمانده ما آقای ” مصیبی” که تهرانی هم بود با دیدن ما گفت شما چون سنتان کمتر است لازم نیست بروید خانه، آنهایی که سن شان بیشتر و زن و بچه دارند به مرخصی بروند
با بی سیمی که همراهم بود به جبهه برگشتم و پس از گذشت ۶ روز که بقیه از مرخصی برگشتند، نوبت ما برای مرخصی رفتن شد، برای مرخصی به ستاد آمدم، هنگام اذان صبح بود که چندین توپ به سمت ستاد شلیک شد، چندیدن نفر شهید شدند و خسارت زیادی هم به ستاد وارد شد، برگه ی مرخصی را گرفتم و برای تحویل بی سیم و اسلحه به سمت دیگری رفتم که نزدیک رودخانه ” کنگیر” بود که آن رودخانه آبشارهای زیبایی هم داشت، در نزدیک آبشار لحظه ای با خود فکر کردم که نکند دوباره توپ شلیک شود و من از صدای آبشارها متوجه صدای زوزه آن نشوم! به همین خاطر تصمیم گرفتم سریع تر از آنجا بروم که به چند ثانیه طول نکشید که در آسمان بودم، توپ دقیقا به دو متری من اصابت کرد و آن هم با یک سنگ بزرگ برخورد کرد و انفجار آن بیشتر شد
یک لحظه که به خودم آمدم دیدم که بر زمین افتادم و با خودم گفتم نزدیک بود کشته بشم!
خواستم با بی سیم و اسلحه سریع آنجا را ترک کنم تا دومین شلیک به من برخورد نکند که آنجا متوجه دستم شدم و دیدم تاندون‌های دستم زده بیرون و دستم له و خونین شده بود ولی قطع نشده بود و از کمر و ستون فقرات هم ترکش خوردم و به خاطر اینکه در یک گودی بودم کسی مرا ندید، که بی سیم دیگری به واحد ما بی سیم می زند و می گوید یکی از نیروها در کنار رودخانه زخمی شده است
با وجود مجروحیت شدید در برابر عکاس خودم را حفظ کردم و احساس ناراحتی نکردم

آن لحظه که نیروها آمدند و خواستند که مرا حابجا کنند آمبولانس نبود و دو امدادگر” بهزاد بهزادی و برادرش شیرزاد بهزادی” که هر دو هم شهید شدند و بچه های بومی و آشناها آمدند
در این میان یک عکاسی هم آنجا بود که داشت عکس می گرفت، با خودم گفتم خدایا کمک کن ناراحتی در چهره من علی رغم این درد شدید نمایان نشود بهر حال خودم را کنترل کردم و آن عکاس هم عکس گرفت و مرا بالای یک وانت گذاشتند، ترکشی که به کمر و ستون فقراتم اصابت کرده بود بسیار اذیتم می کرد و کسی نیز متوجه آن نبود
به بیمارستان صحرایی۵۲۸ ارتش رسیدیم و آنجا برایم آتل بستند و سرم نیز تزریق کردند و آنجا امکانات جراحی را هم داشتند و مرا به آنجا بردند، چیزی که در آنجا متوجه شدم این بود که چند نفر گفتند که خون زیادی ازش رفته و کارش تمام است و یک نفر هم گفت ما باید وظیفه خودمان را انجام دهیم، بعد از چند ساعت صدای شيون را شنیدم که متوجه شدم به مادر و اقوام خبر داده اند و آنها هم آمده بودند

بعد از اینکه در بیمارستان صحرایی کارهایی را برای احیای من انجام دادند، هلی کوپتری نیز برای اعزام من و یک مجروح دیگر به کرمانشاه آماده کردند و سوار شدیم، اما ده دقیقه نگذشت که اخطار گرفت و دوباره فرود آمد و با همان آمبولانس به کرمانشاه منتقل شدم و در آنجا دستم را قطع کردند، ۲۱ روز در آنجا بستری بودم حدود یکماه هم طول کشید تا بخیه ها را درآوردند و بعد از چهار ماه به جبهه برگشتم

قطع شدن دست چیزی نبود که مانع رفتن دوباره من به جبهه شود

بعد از این مدت با اینکه خودم هم میخواستم به جبهه برگردم، فرمانده سپاه آمدند دنبالم و مادرم را قانع کردند که دوباره به جبهه بروم که دوباره رفتم، آن روزها و شرایط قابل تصور و بازسازی نیست، قطع شدن دست چیزی نبود که جلو رفتن من را بگیرد، وقتی می دیدم دوستان و اطرافیانم آنجا هستند، من دیگر نمی توانستم بمانم، با برگشتن به جبهه مشغول کارهای ستادی و بین جبهه و ستاد، پرسنلی و کارگزینی و اعزام نیرو را انجام می دادم، در جبهه تقسیم کار نبود، هر کس هر کاری می توانست انجام می داد، شهادت کلمه ای بود که تقدس داشت، امام ره گفت جبهه دانشگاهست و واقعا هم دانشگاه بود، جنگ برای ما ما در کنار دین و غیرت بهترین تفریح بود، کسی را ندیدم اعتراض کند و یا خسته شود، مردم هم در پشت جبهه به زیبایی درخشیدند، امام گفته بود که هر ایرانی باید از ایران دفاع کند، حرف امام باید عملی می شد،
اعتقادات دینی بسیار تاثیرگذار بود، همه هم احساس کردند که دین به خطر افتاده و نوک پیکان حمله دشمنان، اسلام است
بعد از قطع دستم چند ماهی که در خانه بودم از لحاظ روحی اذیت شدم، اما با برگشتن به جبهه به تنها چیزی که فکر نکردم دستم بود

کلمه برادر واقعی ترین کلمه ای بود که نسبت به همدیگر به کار می بردیم
کلمه برادر پرکاربردترین و واقعی ترین کلمه ای بود که نسبت به همدیگر به کار می بردیم، اگر سردار بود برادر بود و اگر آشپز بود هم برادر بود

در جریان جمع کردن اسرای عراقی و انتقال آنها به اردوگاه، من و پسر عمویم زمانی که می خواستیم از جبهه برگردیم هفت نفر از اسرا را به ما تحویل دادند و منتظر آمدن‌ ماشین شدیم تا آنها را انتقال دهیم و در این فاصله به پسر عمویم گفتم یادته به خاطر قطع دستم گفتم باید چند عراقی را از پای در بیاورم، او هم گفت اینم عراقی‌ ،

منم عراقی ها را متوجه کردم که می‌خواهم آنها را بزنم، یکی از آنها گفت :جیبم را نگاه کن و جیبش را که دیدم کیفی در آن بود و عکس خانواده،
هر چند تصمیم جدی برای کشتن نداشتم و عکسها هم تاثیر گذار بود ولی یادم نمی آید اسیری را کشته باشم،
اسرا را با خود بردیم و در راه هم با هم گپ می زدیم تا به اردوگاه رسیدیم و اسرا را تحویل دادیم

دیدن دوباره اسیر عراقی که از کشتن آن منصرف شدم

زمان گذشت و جنگ تمام شد و در جریان بازگشت اسرا به قصرشیرین رفتیم که شاید از دوستان ما هم در بین آنها باشد، در میدان مهدیه قصرشیرین نشسته بودیم و اتوبوس‌های حامل اسرای ایرانی و عراقی هم آماده تبادل بودند که یکدفعه یکی آمد و گفت من شما را می‌شناسم و پیشانیم را بوسید، فارسی هم بلد بود و من هم با تعجب نگاه می کردم و گفتم ایرانی هستی؟ گفت نه عراقی هستم و گفت: سومار
او جز اسرایی بود که در سومار اسیر کردیم و از آنها گذشت کردم، حالا از روی دست قطع شده مرا شناخت و کلی خوش و بش کرد و آدرس داد و گفت آمدی کربلا حتما بیا سر بزن،

ما با خدا قرارداد بستیم و به جبهه رفتیم/ بیانات رهبری همان حرف امام است

ما قرار دادی با خدا داشته ایم، ما با نگاه اینکه دنبال چیزی باشیم به جبهه نرفته ایم، کسی سهم ما را نخورده، با وجود چهار فرزند بیکار همیشه از آنها می خواهم که درس بخوانند و برای آینده و کار خود تلاش کنند، ما به زور به جبهه نرفته ایم،خودمان رفته ایم، نه تنها من که همه همرزمان من این قرارداد و معامله را با خدا داشتند، بیانات رهبری همان حرف امام خمینی است و باز هم مصمم هستم جان و سرمایه خود را در دفاع از کشور و ارزش‌ها فدا کنم

 

لزوم بازآفرینی ارزشهای دفاع مقدس

این جانباز و رزمنده جنگ تحمیلی، ادامه داد: چون رفتارهایی که در دفاع هست ساله، اتفاق افتاد این دفاع را مقدس و قابل احترام کرد و این موارد چیزهایی است که دوباره باید آن‌ها را بازآفرینی کنیم، بازیابی کنیم تا بتوانیم ان‌شاءالله مسائل و مشکلات اقتصادی و اجتماعی که در حال حاضر داریم در این فرهنگ حل کنیم و آن را رفع کنیم.

باید بگوییم بازآفرینی ارزش‌های دفاع مقدس ضرورت امروز جامعه است؛  ارزش‌های دفاع مقدس بخشی از آرمان‌های کشور محسوب می‌شود و امروز تقویت روحیه انقلابی و جهادی تنها راه برون رفت از مشکلات و زمینه ساز امنیت پایدار ایران اسلامی است.

انتهای پیام/الف

 

نظر شما

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد

تازه ترین مطالب