سرویس: جهاد و مقاومت
کد خبر: 51164
|
09:43 - 1399/12/12
نسخه چاپی

رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند

رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند
شهید بقایی به یکی از دوستانش توصیه کرد: امروز حفظ مملکت از انجام هر کاری واجب‌تر است و رفیقان من باید در خدمت انقلاب باشند.

به گزارشايلام بيدار، سردار شهید مجید بقایی در سال ۱۳۳۷ در شهر بهبهان استان خوزستان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد.

ماه‌های اول جنگ تحمیلی بود که از طرف فرماندهی کل سپاه به عنوان نماینده‌ی سپاه در اتاق جنگ که آن زمان جلساتش در لشکر ۹۲ زرهی اهواز تشکیل می‌شد، معرفی شد.

یکی از فعالیت‌های مهم شهید بقایی، تلاش در جهت هماهنگی بین سپاه و ارتش بود، اما با وجود کارشکنی‌های گوناگون بنی‌صدر، سردار بقایی به خوبی کارها را پیگیری می‌کرد.

اواخر آبان‌ماه سال ۱۳۵۹ شهید بقایی مأموریت یافت که برای جلوگیری از هجوم دشمن که قصد تسخیر جاده‌ی شوش را داشت و در سه کیلومتری آن بود، به شهرستان شوش برود. ابتدا در کنار مرتضی صفاری، سپاه شوش را سازماندهی کرد و مدتی بعد مسئولیت سپاه شوش به عهده‌اش گذاشته شد.

در مسئولیت فرماندهی علاوه بر طراحی عملیات و نبردهای موفق علیه دشمن که در قالب گروه‌های رزمی کوچک به اجرا درمی‌آمد، به شهید دقایقی نیز در تشکیل آموزشگاه فرماندهی دسته، گروهان و گردان کمک می‌کرد.
وی سرانجام روز ۹ بهمن سال ۱۳۶۱ هنگامی که با گروهی از رزمندگان برای بازدید از منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی به فکه رفته بود، بر اثر اصابت گلوله خمپاره دشمن به شهادت رسید.

خاطراتی که در ادامه می‌آید متعلق به این شهید از کتابی با عنوان «تا چشمه‌ی بقا» به قلم عزیزالله سالاری است.

با وجود سختی‌های بسیار، جنگیدن کنار سردار بقایی مرا راضی می‌کرد

سردار مرتضی صفاری: بعد از سقوط خرمشهر، به جبهه‌ی فارسیات که روبروی پادگان حمید بود رفتیم و یکی از صبح‌های چهارشنبه به قرارگاه عملیاتی گلف رفتیم و گزارش محورهای عملیاتی را دادیم.

من در آن جمع، با سردارانی مانند رحیم صفوی، حسن باقری و مجید بقایی آشنا شدم. در آن نشست هفتگی، مجید بقایی علاوه بر بیان کمبودها و مشکلات، طرح‌ها و پیشنهادات خود را درمورد محور شوش ارائه می‌کرد.

پس از ارائه‌ی چهار گزارش هفتگی، شهید بقایی خبرداد که فرمانده‌ی محور شوش به شهادت رسیده و به یک فرمانده برای آن منطقه نیاز داریم و پیشنهاد کرد که من از پادگان حمید به محور عملیاتی شوش منتقل شوم. سردار صفوی هم به من ابلاغ کرد که باتوجه به نیاز مبرم منطقه‌ی شوش به شما، به آنجا برو و از همین امروز هم شروع کن.

همراه با سردار بقایی به شوش، به مدرسه‌ای که سپاه در آن مستقر بود، رفتیم و همان موقع، صدای توپ و خمپاره آمد و یک گلوله‌ی خمپاره هم روی سقف مدرسه افتاد.

برای رفتن به جبهه‌ی شوش، بایستی از رودخانه‌ی کرخه عبور می‌کردیم و این هم یکی از مشکلات آن منطقه بود، چون عراقی‌ها برتپه‌های مشرف بر رودخانه مسلط بودند و حتی با تیربار قایق‌ها را می‌زدند برای همین ما شب باید از آنجا عبور می‌کردیم و طوری پارو می‌زدیم که صدای آن به گوش دشمن نرسد.

شهید بقایی گفت این جبهه‌ی ما، این امکانات ما و این قسمت پدافندی ما است و از آنجا که فرمانده شان به شهادت رسیده است، مشکلاتی دارند که از آن جمله، جراحت یا شهادت هر روزه‌ی تعدادی از رزمندگان است که موجب نگرانی بسیاری است.
از وسایل و ابزار پرسیدم و شهید بقایی گفت بیشتر از سه الاغ نیست و از این‌ها باید برای حمل و نقل آب و غذا و مهمات و امکانات استفاده کرد.

از آنجا که نزدیک‌ترین نقطه به عراقی‌ها و در معرض پرتاب خمپاره و نارنجک بودیم، اما چون کنار سردار بقایی بودم، بسیار راضی بودم.

هرطور که هست او را عقب بیاورید

جعفر رنجبر یکی از همرزمان شهید بقایی: هنگام عملیات محرم که سال ۱۳۶۱ اتفاق افتاد، همراه با مجید بقایی که فرمانده قوای اول کربلا بود، به خط مقدم جبهه رفتیم. در آنجا، دودی از ماشین حمل مهمات به هوا می‌رفت. به سمت ماشین رفتیم و متوجه شدیم که آن‌ها از نیروهای خودی هستند که راهشان را گم کرده اند و داخل خاک عراق شده اند.

نزدیکشان که رفتیم، مجید گفت به بسیجی‌ها شباهت دارند و باید عقب ببریمشان. یکی از آن‌ها به شدت مجروح بود و دیگری اندک توانی برای راه رفتن داشت. شهید بقایی دست رزمنده‌ای که کمی توان راه رفتن داشت را با چفیه بست و او را بر دوش خود گذاشت و من هم کمکش می‌کردم.

به هر زحمتی که بود آن مجروح را عقب آوردیم و مجید، اناری که در جیب داشت را در دهان آن مجروح ریخت و پس از آن، مسئول آن منطقه را صدا زد و دستور داد که به کمک مجروح دیگر بشتابد و هر طور که هست او را عقب بیاورد.

دوستان من تمام و کمال باید در خدمت انقلاب باشند

امیر کعبی یکی از همرزمان شهید بقایی: مسأله‌ای برای من پیش آمد و دو روز از شهید بقایی مرخصی گرفتم. اما شرایط من طوری شد که مجبور شدم ۱۷ روز بمانم. وقتی برگشتم، برخورد مجید با من مثل قبل نبود و پس از پافشاری‌های بسیار من، علت آن، مرخصی بیش از اندازه‌ی من بود. به او که گفتم، به من گفت امروز حفظ مملکت از انجام هر کاری واجب‌تر است و رفیقان من باید تمام و کمال در خدمت انقلاب باشند.

نظر شما

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد