سرویس: حسینیه ایلام بیدار
کد خبر: 33889
|
08:00 - 1397/06/22
نسخه چاپی

حی علی العزا/ حسینیه ایلام بیدار به مناسبت شب سوم محرم ؛

پایم حریف خار مغیلان نمی شود...

پایم حریف خار مغیلان نمی شود...
هان ای دختر خورشید! تو خرابه ‏نشین نیستی. اینک عرش را به پاس قدوم تو مفروش کرده ‏اند. پای بگذار! بالِ تمامِ ملایک برای گام گذاشتنت در خویش نمی‏گنجند. منقّش‏ترین و گسترده ترینِ ایشان را برگزین تا محملِ تو در عروجِ بزرگ و منوّرت باشند.

به گزارشايلام بيدار،جاده‏ های بیابانی، حرمتِ پاهای زخمی را نگاه نداشته‏ اند. تازیانه‏ ها پیکرِ سه‏ ساله را خوب می‏شناسند و خورشیدی که آتش می‏گرید و عطش را در حنجره ‏ها سنگین‏تر می‏کند. بادها زوزه می‏کشند و ابرها، سیاه اشک می‏ریزند. امّا میان این همه غوغا، ضجّه‏ای کودکانه، ستون‏ های متزلزل شام را به لرزه نشانده است. کسی پیش‏تر اگر رفت، خواهد شنید و خواهد دید، دخترکی سیاه‏پوش که هر لحظه، نامِ پدر بردنش، عطوفت را در دلِ حتّی سنگ‏ها، به آتشفشانی بدل می‏کند.

به آسمان نگاه می‏کنی. پدر، آنجا به انتظار و لبخند تو را طلب می‏کند: برخیز رقیّه! دخترکِ اندوهگین من! برخیز... چشم از آسمان بر می‏گیری و به اطراف نگاهی می‏کنی. عمّه وفادار ـ زینب ـ تو را می‏نگرد؛ آنچنان که گویی همه چیز را می‏داند. چنان که گویی خود را برای مصیبت دیگری آماده کرده است. هر دو نگاه با هم وداع می‏کنند و ناگاه، تو... بال می‏گشایی.
 
هان ای دختر خورشید! تو خرابه ‏نشین نیستی. اینک عرش را به پاس قدوم تو مفروش کرده‏اند. پای بگذار! بالِ تمامِ ملایک برای گام گذاشتنت در خویش نمی‏گنجند. منقّش‏ترین و گسترده ترینِ ایشان را برگزین تا محملِ تو در عروجِ بزرگ و منوّرت باشند. و تو چون رودی زلال و موّاج که عمود ایستاده باشد قد می‏کشی و سر به آن سوی ابرها می‏بَری و به نا گاه از زمین بریده می‏شودی و در بیکرانگیِ لاجورد، در عمیقِ کهکشانی دور، از زمینیان پنهان خواهی شد.
نامت و خاطره‏ات، جاودان و در صحیفه استوارِ تاریخ، ماندگار! [مهدی میچانی فراهانی]
 
روایت تاریخ کربلا

سوم محرم الحرام،متعلق به بی بیِ سه‌ساله

مقتل حضرت رقیه سلام الله علیها

کاروان از کوفه، راهی شام شد. مشکلات اسارت و دوری پدر، همچنان رقیه علیهاالسلام را می سوزاند. در بین راه که سختی بر دختر امام حسین علیه السلام فشار آورده بود. شروع به گریه و ناله کرد. و به یاد عزت و مقام زمان پدر، اشک ها ریخت. گویا نزدیک بود روحش ‍ پرواز کند و در آن بیابان به بابا بپیوندد. یکی از دشمنان چون آن فریاد ضجه را شنید، به رقیه علیهاالسلام گفت: «اُسکُتی یا جاریه! فقد آذیتنی بِبُکائِک»؛ ای کنیز! ساکت باش، زیرا من با گریه تو ناراحت می شوم.آن نازدانه بیشتر اشک ریخت. دیگر بار آن مرد گفت: «اُسکُتی یا بنتَ الخارجی»؛ ای دختر خارجی! ساکت باش. 


حرفهای زجر دهنده آن مزدور، قلب دختر امام علیه السلام را شکست. رو به سر پدر نمود و گفت:
«یا ابتاه قَتَلوکَ ظُلماً و عُدواناَ و سَمُّوک بالخارجی»؛ ای پدر! تو را از روی ستم و دشمنی کشتند و نام خارجی را هم بر تو گذاردند. پس از این جمله ها، آن مرد غضب کرد و با عصبانیت، رقیه علیهاالسلام را از روی شتر گرفت و از بالا بر روی زمین انداخت. 


تاریکی شب بر همه محیط سایه افکنده بود. رقیه علیهاالسلام از ترس، شروع کرد به دویدن در آن تاریکی. سختی و خار و خاشاک زمین، پاهای کوچولوی او را مجروح نمود. و او با همه خستگی باز می دوید.

 

         به نیمه شبی ز پی کاروان به دامن دشت                               کسی که پای برهنه دوید من بودم

 

همان زمان، قافله متوجه نیزه ای شد که سر امام حسین علیه السلام بر بالای آن بود. نیزه به زمین فرو رفته بود. دشمن هر چه سعی کرد که آن را در آورد، نتوانست. 
زینب علیهاالسلام به هر سو می دوید. ناگهان چشمش به یک سیاهی افتاد. جلو رفت تا به آن رسید در آنجا یک زن را دید که سر کودکِ گمشده را به دامن گرفته است. رو به آن زن نمود و پرسید: شما کیستید؟! فرمود: «أنا أمُک فاطمه الزهراء، أظَنَنتِ إنّی أغفلُ عَن أیتامِ وَلَدی»؛ من مادر تو، فاطمه زهرا هستم. گمان می کنی من از یتیم های فرزندم غافلم! 


رئیس قافله نزد امام سجاد علیه السلام آمد و سبب این ماجرا و حکایت را پرسید. 


امام علیه السلام فرمود: یکی از بچه ها گم شده است تا او پیدا نشود، نیزه حرکت نخواهد کرد! حضرت زینب علیهاالسلام با شنیدن این سخن، خود را از بالای شتر به روی زمین انداخت و ناله کنان به عقب برگشت تا گمشده را پیدا کند. 


زینب علیهاالسلام به هر سو می دوید. ناگهان چشمش به یک سیاهی افتاد. جلو رفت تا به آن رسید در آنجا یک زن را دید که سر کودکِ گمشده را به دامن گرفته است. رو به آن زن نمود و پرسید: شما کیستید؟! 


فرمود:«أنا أمُک فاطمه الزهراء، أظَنَنتِ إنّی أغفلُ عَن أیتامِ وَلَدی»؛ من مادر تو، فاطمه زهرا هستم. گمان می کنی من از یتیم های فرزندم غافلم! (۱) 
زینب علیهاالسلام، رقیه را گرفت و به کاروان رساند و قافله به راه افتاد. (۲)

 

 --------------------------------------------------------------------
منابع :

۱) ناسخ التواریخ، ص ۵۳۱٫
۲) داستان غم انگیز حضرت رقیه علیهاالسلام، ص ۳۷ – ۳۹٫

 

 

 

در کتاب «عوالم العلوم» و بعضی کتب دیگر روایت شده است که در میان اسیران دختر کوچکی از امام حسین علیه السلام باقی مانده بود، و اسم او بنا بر قولی رقیّه، و از عمر شریفش سه سال گذشته بود، و آن حضرت او را بسیار دوست می داشت، و آن دخترک بعد از شهادت پدر شب و روز گریه می کرد، که از گریه ی او دل اهل بیت مجروح می شد و دائماً از اهل بیت سؤال می کرد که پدر من کجا رفت؟ و چرا از من دوری نمود؟…(۱)


 یکی از مصیبت هایی که در شام برای اهل بیت علیهم السلام رخ داد، شهادت طفل عزیز، حضرت رقیّه خاتون علیها السلام بود.(۲)


 عماد الدین طبری  از کتاب «الحاویه» نقل کرده که زنان خاندان نبوّت شهادت پدران را از کودکان پنهان می داشتند و می گفتند: پدرانتان به سفر رفته اند.
امام حسین علیه السلام دختری چهار ساله داشت، شبی با حالت پریشانی از خواب بیدار شد و گفت: پدرم حسین علیه السلام کجاست؟ اکنون او را دیدم!


زنان و کودکان از شنیدن این سخن گریان شدند و شیون از ایشان برخاست.


یزید از خواب بیدار شد و گفت: چه خبر است؟ جریان را به او خبر دادند.


آن لعین دستور داد سر پدر را برای او ببرند، سر را آوردند و در دامنش گذاشتند.


گفت: این چیست؟ گفتند: سر پدر توست. آن کودک هراسان شد، ترسید و فریاد بر آورد، بعد مریض شد و در همان روزها در دمشق از دنیا رفت.(۳)
 
 در بعضی کتب چنین نقل شده که:دستمالی روی سر انداختند و آن طبق را جلو آن دختر نهادند. پرده از آن بر گرفت و گفت: این سر کیست؟


گفتند: سر پدر توست. سر را از میان طشت برداشت و به سینه گرفت و می گفت:


«یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ! یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ! یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی! یا أبَتاهُ، مَنْ بَقی بَعْدَک نَرْجوه؟ یا أبَتاهُ، مَنْ لِلْیتیمه حَتّی تَکْبُر»
«پدر جان، کی تو را با خونت خضاب کرد! ای پدر که رگهای گردنت را برید! ای پدر، کی مرا در کودکی یتیم کرد! پدر جان، بعد از تو به که امید وار باشیم؟ پدرجان، این دختر یتیم را کی نگهداری و بزرگ کند!».


و از این سخنان با او گفت، تا اینکه لب بر دهان شریف پدر نهاد و سخت بگریست تا غش کرد و از هوش رفت. چون او را حرکت دادند از دنیا رفته بود.
اهل بیت چون این بدیدند، صدا به گریه بلند کردند و داغشان تازه شد، و همه از زن و مرد بر آن آگاه شدند و گریستند.(۴)


 چون اولاد رسول و ذراری فاطمه بتول علیها سلام را در خرابه ی شام منزل دادند، آن غریبان ستمدیده و آن اسیران داغدیده، صبح و شام برای جوانان شهید خود در ناله و نوحه بودند. عصرها که می شد آن اطفال خردسال درب خرابه صف می کشیدند، می دیدند که مردم شام خرّم و خوشحال دست اطفال خود را گرفته آب و نان تهیّه کرده به خانه های خود می روند. آن طفلان خسته مانند مرغان پر شکسته دامن عمّه را می گرفتند که ای عمّه، مگر ما خانه نداریم؟ مگر بابا نداریم؟


می فرمود: چرا نور دیدگان، خانه های شما در مدینه، و بابای شما به سفر رفته است. در میان آنها دخترکی بود از امام علیه السلام به نام فاطمه که درد هجران کشیده، گرسنگی و تشنگی ها آزموده، رنج سفر و داغ پدر و برادر دیده، بر بالای شتر برهنه راه درازی پیموده، کعب نیزه و تازیانه خورده.


پدر او را خیلی دوست می داشت، محبّت این دختر در دل امام علیه السلام منزل گرفته بود، همیشه در کنار پدر می نشست و دم به دم مانند دسته گل او را می بوسید، و شبها هم در بغل امام علیه السلام می خوابید…


پیوسته احوال پدر می پرسید و گریه می کرد که «أیْنَ أبی وَ والدی وَ الْمُحامی عَنّی».


به هر نحوی که بود زنها او را آرام می کردند، تا آن که از کربلا به کوفه و از کوفه به شام رسیدند. در بین راه از رنج شتر سواری به تنگ آمده بود، به خواهرش سکینه می گفت:«أیا أ ُختَ، قَدْ ذابَتْ مِنَ السَّیْر مُهْجَتی» «خواهرم این شتر بس که مرا حرکت داده دل و جگرم آب شد». 


از این ساربان بی رحم درخواست کن ساعتی شتر را نگاه دارد و یا آهسته راه ببرد که ما مردیم، از ساربان بپرس کی به منزل می رسیم…


در یکی از شب ها در آن منزل خرابه، شور دیدن پدر به سرش افتاد، و از هجران پدر اشک می ریخت، سر روی خاک نهاد آن قدر گریه کرد که زمین از اشک چشمش گل شد. در این اثنا به خواب رفت.خواب پدر دید، از خواب بیدار شد، فَبَک وَ تَقُول: وا أَبتاهُ، واقُرَّهَ عَیناهُ، واحُسَیناهُ، چنان صیحه کشید که خرابه نشینان پریشان شدند…


هر چه خواستند او را آرام کنند ممکن نشد. امام زین العابدین علیه السلام پیش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سینه چسبانید و تسلّی می داد. آن مظلومه آرام نمی گرفت و نوحه می کرد، آن قدر روی دامن حضرت گریه کرد«حَتّی غُشیَ عَلیهْا وَ انْقَطعَ نَفَسُها» «تا آن که غش کرد و نفس او قطع شد».


امام به گریه درآمد. اهل بیت به شیون آمدند«فَضجُّوا بِالْبُکاءِ و جَدَّدُوا الْأَحْزانَ وَ حَثُّوا عَلی رُؤُسِهمُ التُّرابَ، وَ لَطمُوا الْخُدودَ وَ شَقُّوا الْجُیوبَ، وَ قامَ الصِّیاحُ».
آن ویرانه از ناله اسیران یک پارچه گریه شد.دختر بیهوش افتاده بود و مخدّرات در خروش بر سر می زدند و به سینه می کوبیدند. خاک بر سر می کردند گریبان می دریدند، که صدای ایشان در قصر به گوش یزید رسید.


طاهر بن عبدالله دمشقی گوید: سر یزید روی زانوی من بود. سر پسر فاطمه هم در میان طشت بود، همین که شیون از خرابه بلند شد، دیدم سرپوش از طبق به کنار رفت، سر بلند شد تا نزدیک بام قصر، به صوت بلند فرمود:«أُخْتی سَکِّتی اِبْنَتی»
«خواهرم زینب، دخترم را ساکت کن».طاهر گوید: دیدم آن سر برگشت رو به یزید کرد و فرمود: یا یزید، من با تو چه کرده بودم، که مرا کشتی و عیالم را اسیر کردی؟!
یزید از این ندا و از آن صدا سر برداشت، پرسید: طاهر چه خبر است؟
گفتم: نمی دانم در خرابه چه اتّفاق افتاده ولی دیدم سر مبارک حسین را که از طشت بلند شد و چنین و چنان گفت.
یزید غلامی فرستاد که خبری بیاورد. غلام آمد و واقعه را برای یزید نقل کرد. آن ملعون گفت: سر پدرش را برای او ببرید تا آرام گیرد.
آن سر مطهّر را در طشت نهادند و رو به خرابه آوردند، و در حالی که پرده بر روی آن سر بود، در حضور آن مظلومه نهادند، پرده را برداشتند. آن معصومه چون متوجّه سر پدر شد، «فَانْکَبَّتْ عَلیهِ تقَبَّلُهُ و تَبْکی و تَضربُ علی رَأسُها و وَجْهِها حَتّی امْتَلأَ فَمُها بِالدَّم» 
«خود را بر آن سر انداخت و صورت پدر را می بوسید و بر سر و صورت خود می زد تا اینکه دهانش پر از خون شد».(۵)
 و در «منتخب» آمده است که او پدرش را مخاطب قرار داده می فرمود:

 

«یا أبَتاهُ، مَنْ ذَاالَّذی خَضبکَ بِدِمائکَ»
«پدر جان، کی صورت منوّرت را غرق خون ساخته؟».
«یا أبتاهُ، منْ ذَا الَّذی قَطع و ریدَیْکَ!»
«پدر جان، چه کسی رگهای گردنت را بریده است؟».
«یا أبتاه، منْ ذا الَّذی أیْتمنی علی صغر سِنّی»
«پدر جان، کدام ظالم مرا در کودکی یتیم کرده است؟».
«یا أبتاهُ، منْ لِلْیَتیمه حتّی تَکْبُر»
«پدرجان، کی متکفّل یتیمه ات می شود تا بزرگ شود؟».
«یا أبتاهُ، منْ للنّساءِ الحاسرات»
«پدر جان، چه کسی به فریاد این زنان سر برهنه می رسد؟»
«یا أبتاهُ، منْ للْأَرامِلِ المسْبیّاتِ»
«پدر جان، چه کسی دادرسی از این زنان بیوه و اسیر می کند؟».
«یا أبتاهُ، منْ للْعیونِ الْباکیاتِ»
«پدر جان، چه کسی نظر مرحمتی به سوی این چشمهای گریان (ما کند که شب و روز در فراق تو گریه) می کند؟».
«یا أبتاهُ، مَنْ لِلضّایعاتِ الْغریبات»
«پدرجان، کی متوجّه این زنان بی صاحب، غریب خواهد شد؟»
«یا أبَتاهُ، مَنْ لَلشُّعورِ الْمَنْشورات»
«پدرجان، کی از برای این موهای پریشان خواهد بود؟».
«یا أبتاهُ، منْ بَعْدکَ واخَیْبَتاهُ»
«پدر جان، بعد از تو داد از نا امیدی!».
«یا أبتاهُ، منْ بَعدکَ وا غُرْبَتاهُ»
«پدر جان، بعد ا زتو داد از غریبی و بی کسی!».
«یا أبتاهُ، لَیْتنی کُنت لَک الْفِداء»
«پدر جان، کاش من فدای تو می شدم».
«یا أبتاهُ، لَیْتنی کَنت قَبل هذا الْیَومِ عمیاءَ»
«پدر جان، کاش من پیش از این روز کور شده بودم، و تو را به این حال نمی دیدم».
«یا أبتاهُ، لَیْتنی وُسدتُ الثَّری و لا أری شَیبکَ مُخضَّباً بِالدّماء»

«پدر جان، کاش مرا در زیر خاک پنهان کرده بودند و نمی دیدم که محاسن مبارکت به خون خضاب شده باشد».


آن معصومه نوحه می کرد و اشک می ریخت تا آن که نَفَس او به شماره افتاد و گریه راه گلویش را گرفت، مثل مرغ سرکنده، گاهی سر را به طرف راست می نهاد و می بوسید و بر سر می زد، و زمانی به چپ می گذارد و می بوسید…


پس آن نازدانه لب بر لب پدر نهاد، زمان طویلی از سخن افتاد گریست «فَنادیِ الرَّأسُ بِنْتَهُ، إلیَّ إلیَّ، هَلُمّی فَأنا لَک بِالانْتظار. فغُشیَ علیها غشْوهً لمْ تُفقْ بعدها، فحرَّ کوها فَإذا هیَ قدْ فارقتْ روحها الدُّنیا...»«آن رأس شریف دختر را صدا کرد که به سوی من بیا، من منتظرت هستم، او غش کرد و دیگر به هوش نیامد، چون او را حرکت دادند متوجّه شدند که روح شریفش از بدن مفارقت کرده و به خدمت پدر شتافته است».(۶) 


 راوی گوید: وقتی که خواستند نعش آن یتیم را از خاک خرابه بردارند علمهای سیاه بر پا کرده بودند و مردان و زنان شامی همه جمع شده گریه و ناله می کردند و سنگ بر سر و سینه می زدند. او را غسل دادند و کفن نمودند(۷) و بر او نماز گزاردند و دفن نمودند، که الان قبر او معلوم و مشهور است.(۸)


 در کتاب «وقایع الشهور و الأیّام» مرحوم آیه الله بیرجندی آمده است که دختر کوچک امام حسین علیه السلام روز پنجم ماه صفر سال ۶۱ وفات کرد. چنانکه همین مطلب در کتاب «ریاض القدس» نیز نقل شده است. و در قصیده ی شیوا و سوزناک سیف بن عَمیره (صحابی بزرگ امام صادق و امام کاظم علیهما السلام ) نیز در دو جا از این نازدانه سخن به میان آمده:

 

وَ رقیّه رَقَّ الْحسودَ لِضعْفِها               وَ غَدا لیَعْذِرَها الَّذی لَمْ یعْذَر
لَمْ أَنْسها و سکینه و رقیَّه                  یَبْکینهُ بِتَحسُّرٍ و تَزفُّرٍ(۱۰)

 

 از حمید بن مسلم نقل شده که چون حضرت علی اصغر شهید شد… دخترانی از خیمه بیرون دویدند، و خود را بر روی نعش آن طفل شهید انداختند… و آن دختران فاطمه و سکینه و رقیّه بودند.(۱۱)


 چون امام حسین علیه السلام مانع شدند از اینکه امام سجّاد علیه السلام به میدان برود، فرمودند: فرزندم، تو پاکترین فرزندان من و افضل عترتم می باشی، و جانشین من بر زنان و کودکانم هستی… آنگاه با صدای بلند فرمود: ای زینب، و ای اُمّ کلثوم، و ای سکینه و ای رقیّه و ای فاطمه، سخن مرا بشنوید، بدانید این پسرم خلیفه و جانشین من بر شماست، او امام و پیشوا است که اطاعتش بر شما واجب است.(۱۲)

 

--------------------------------------------------------------------
منابع :
۱- انوار الشهاده / ۲۴۲ ف ۲۰ 
۲- در کتاب «اجساد جاویدان» با شواهد و قرائن فراوان اثبات شده که فرزند سه ساله ی امام حسین علیه السلام «رقیّه» نام داشت.(اجساد جاویدان / ۵۹تا۶۸)
۳- کامل بهائی: ۲/ ۱۷۹
۴- نفس المهموم / ۴۵۶ 
۵- ریاض القدس: ۲/۳۲۳
۶- انوار الشهاده / ۲۴۴، ریاض القدس: ۲/۳۲۶
۷- طبق بعضی روایات او را با همان پیراهن کهنه اش کفن کردند.(ستاره درخشان شام / ۲۲۱ به نقل از خصائص الزینبیّه / ۲۹۶)
۸- انوار الشهاده /۲۴۶ ف ۲۰
۹- مقتل جامعه مقدّم: ۲/۲۰۵ 
۱۰- سیاهپوشی در سوگ ائمّه نور / ۳۲۰، به نقل از منتخب طریحی: ۲/۴۴۷ 
۱۱- مهیّج الأحزان / ۲۴۴ مجلس دهم
۱۲- معالی السّبطین: ۲/۱۲ به نقل از الدّمعه السّاکبه

دست آوردهای عاشورا

 

اگر عاشورا و فداکاری خاندان پیامبر نبود، بعثت و زحمات جان فرسای نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم را طاغوتیان آن زمان به نابودی کشانده بودند. ابوسفیانیان می خواستند قلم سرخ بر کتاب وحی بکشند و یزید، یادگار عصر تاریک بت پرستی، به گمان خود با کشتن و به شهادت کشیدن فرزندان وحی امید داشت اساس اسلام را برچیند و با شعار صریح «لا خبرٌ جاء ولا وحیٌ نَزَلَ» بنیاد حکومت الهی را برکند. اگر عاشورا نبود، نمی دانستیم به سر قرآن کریم و اسلام عزیز چه می آمد، لکن اراده خداوند متعال بر آن بوده و هست که اسلام رهایی بخش و قرآنِ هدایت را جاوید نگه دارد و حسین بن علی علیه السلام ، این عصاره نبوّت و یادگار ولایت، را برانگیزد تا جان خود و عزیزانش را فدای عقیدت خویش و امّت عظیم پیامبر اکرم نماید تا در امتداد تاریخ، خون پاک او بجوشد و دین خدا را آبیاری فرماید و از وحی و ره آوردهای آن پاسداری نماید.

 

انگیزه قیام امام حسین علیه السلام

 

سیدالشهداء علیه السلام از همان روز اوّل که قیام کردند برای این امر، انگیزه شان اقامه عدل بود، فرمودند که: می بینید که معروف عمل بهش نمی شود و منکر بهش عمل می شود. انگیزه این است که معروف را اقامه و منکر را از بین ببرد. انحرافات همه از منکرات است. جز خط مستقیم توحید هرچه هست منکرات است. اینها باید از بین برود و ما که تابع حضرت سیدالشهدا هستیم باید ببینیم که ایشان چه وضعی در زندگی داشت. قیامش، انگیزه اش نهی از منکر بود که هر منکری باید از بین برود مِن جمله قضیه حکومت جور. حکومت جور باید از بین برود.

 

آموزش های امام حسین علیه السلام

 

حضرت سیدالشهدا علیه السلام از کار خودش به ما تعلیم کرد که در میدان، وضع باید چه جور باشد و در خارج میدان وضع چه جور باشد و باید آنهایی که اهل مبارزه مسلحانه هستند چه جور مبارزه بکنند و باید آنهایی که در پشت جبهه هستند چطور تبلیغ بکنند ـ کیفیت مبارزه را کیفیت این که مبارزه بین یک جمعیّت کم یا جمعیت زیاد باید چطور باشد، کیفیت این که قیام در مقابل یک حکومت قلدری که همه جا را در دست دارد با یک عده معدود باید چطور باشد ـ اینها چیزهایی است که حضرت سیدالشهدا به ملّت آموخته است و اهل بیتِ بزرگوار او و فرزند عالی مقدار او هم فهماند که بعد از این که آن مصیبت واقع شد باید چه کرد.

 

محرم دیباچه سرخ شهادت

 

ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداکاری آغاز شد؛ ماهی که خون بر شمشیر پیروز شد؛ ماهی که قدرت حق باطل را تا ابد محکوم و داغ باطل بر جبهه ستم کاران و حکومت های شیطانی زد؛ ماهی که به نسل ها در طول تاریخ راه پیروزی بر سر نیزه را آموخت؛ ماهی که شکست ابرقدرت ها را در مقابل کلمه حق به ثبت رساند؛ ماهی که امام مسلمین راه مبارزه با ستم کاران تاریخ را به ما آموخت؛ ماهی که باید مشت گره کرده آزادی خواهان و استقلال طلبان و حقّ گویان بر تانک و مسلسل ها و جنود ابلیس غلبه کند و کلمه حق، باطل را محو نماید.

 

پیروزی امام حسین علیه السلام

 

سید الشهدا علیه السلام کشته شد؛ شکست نخورد؛ لکن بنی امیّه را چنان شکست [داد] که تا آخر نتوانستند دیگر کاری بکنند. چنان این خون آن شمشیرها را عقب زد که تا الآن هم کهملاحظه می کنید باز پیروزی با سیّدالشهداست و شکست با یزید و اتباع اوست.

 

راه زنده ماندن اسلام

 

کربلا را زنده نگه دارید و نام مبارک حضرت سیدالشهدا را زنده نگه دارید که با زنده بودن او اسلام زنده نگه داشته می شود.

 

***
اشعار/سوم محرم الحرام

می کُشد بابا مرا چشم ترت از یک طرف

دیدنِ مویِ پر از  خاکسترت از یک طرف

خشکیِ لبهات از یک سو مرا بیچاره کرد

نا مرتب بودنِ موی سرت از یک طرف

بودنِ سر با چنین وضعی ز یک سو می کُشد

قصۀ تلخ نبودِ پیکرت از یک طرف

بابت رنجِ دو مطلب عمه خیلی گریه کرد

پیرهن از یک طرف انگشترت از یک طرف

دوریت از یک طرف بابا مرا می داد عذاب

 خجلت و شرمندگی از خواهرت از یک طرف

گیسوان درهمت از یک طرف جانم گرفت

حالت رگهای سرخ حنجرت از یک طرف

از روی نیزه دوتایی سایبانم بوده اید

تو خودت از یک طرف آب آورت از یک طرف

هر کجا از قافله جا مانده بودم ، ناجی ام-

خواهرت از یک طرف شد مادرت از یک طرف

 

مهدی مقیمی

 

***

سخنرانی مکتوب

استاد حسین انصاریان 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

یک شیعهٔ واقعی وقتی این شور عظیم، این عزاداری فوق‌العاده و این زحمات سنگین را می‌بیند که برای حضرت سیدالشهدا در محرّم کشیده می‌شود، به‌نظرش می‌آید مظلومیت حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین کم شده و تمام شده است، اما این‌طور نیست. تقریباً در این سال‌هایی که به یاد داریم، زمانِ بین بیست، ده، بیشتر و کمتر به محرّم مانده، صداهایی بلند می‌شود که این صداها تنها سودش خوشحال‌کردن دشمن، علی‌الخصوص وهابیت خبیث، این لکهٔ ننگی که انگلستان بر دامن ملت اسلام گذاشت و بقیهٔ دشمنان می‌شود. این صداها به‌نظر می‌آید از گلوی کسانی درمی‌آید که از عرفان اهل‌بیت بی‌خبر هستند و از معارف اهل‌بیت بی‌اطلاع هستند. انگار این روایت که از رسول خدا نقل شده، شامل حال آنها نشده است که فرموده‌اند: عشق به اهل‌بیت من روزی است، رزق است و من امیدوار هستم با بحث امروز، صاحبان این صداها که متأسفانه اهل لباس هم هستند، به عرفان اهل‌بیت سری بزنند، به روایات و معارف ناب اهل‌بیت سری بزنند در این مسئله‌ای که منکر شده‌اند و به مردم هم سفارش کرده‌اند این‌گونه نباشید؛ البته معنویت ابی‌عبدالله در حدی است که یک‌نفر هم به این صداها گوش نمی‌دهد و ارزش هم قائل نیست.

 

اینها یک کمبود دیگری هم که دارند، جامعه‌شناس نیستند و جامعهٔ ایرانی را نمی‌شناسند که پیغمبر و امیرالمؤمنین از آنها به‌شدت تعریف کرده و پیغمبر و ائمه خبر این عزاداری‌ها را از این ملت داده‌اند. کدام‌یک از ما را با این صداها می‌توانند از محبوبمان، معشوقمان، حتی از اسم خالی‌اش دور بکنند؟ مگر این روایت را نخوانده‌اند که اهل‌سنّت نقل کرده‌اند و راوی آن هم عایشه است که می‌گوید: از پیغمبر شنیدم عشق به ابی‌عبدالله را خدا در دلِ هر مؤمنی با قلم خودش ثبت کرده است. این عشقِ ثبت‌شده را با این صداهایی که دل وهابیت را خوشحال کرد، چون گسترده پخش شد و حداقل قلب امام زمان را رنجاند!

 

یکی از آن صداها این بود: نگویید یا‌حسین! ما نوکر تو هستیم؛ نگویید ما غلام تو هستیم؛ نگویید ما عبد تو هستیم؛ شما بگویید ما عبد خدا هستیم و این حرف‌ها را نزنید. چرا نزنیم؟ ما به بیش از ده‌دلیل با توجه به لغت عبد که گوینده از معنای این لغت غفلت داشته و این صدا از او درآمده، عبد در لغت به‌معنای پرستش است و در یک مرحلهٔ دیگر به‌معنی اطاعت است. ما هیچ‌وقت غیر از خدا را معبود خود نمی‌گیریم که به غیرِ خدا بگوییم عبد تو هستیم. خب چنین حرفی را نمی‌گوییم! عبد یعنی مطیع، خب من مدارکم را بگویم که یقین شما به این مسئله نسبت به خودتان قوی‌تر بشود و با کمال افتخار و سرافرازی در هر جا که دلتان خواست، بگویید من عبد حسین هستم، من نوکر حسین هستم، من غلامِ حسین هستم. شما دلتان می‌خواهد غلام ابی‌عبدالله نباشید، نباشید! کسی شما را دعوت نکرده که نوکر ابی‌عبدالله باشید، اما جمعِ ما هم نوکر هستیم، هم غلام هستیم و هم عبد هستیم، البته با مدرک!

 

چه نوکری؟ کسی که امین وحی است و خدا به او اعتماد داشته و وحی‌اش را در اختیار او گذاشته تا برای 124هزار پیغمبر ببرد و خدا می‌دانست که ذره‌ای در این وحی تصرف نمی‌کند و امین است؛ کسی که امین وحی است، روح اعظم است، روح‌الأمین است، جبرئیل است، چندتا از این اسم‌ها در قرآن آمده و سنی و شیعه نقل می‌کنند، وقتی صدیقهٔ کبری خسته بود و خوابش می‌برد، حسین در گهواره گریه می‌کرد، از جای اصلی خودش سریع‌تر از سرعت نور به کنار گهواره می‌آمد و نوکری می‌کرد و گهواره را می‌جنباند. او نوکر ابی‌عبدالله است! این نوکر برایش هم لای‌لای می‌خواند، «ان فی الجنة نهرا من لبن»، و به تناسب اینکه بچه دو-سه‌ماهش بود و با شیر سروکار داشت، لای‌لای را با شیر قاتی می‌کرد، «ان فی الجنة نهراً من لبن، لعلی و حسین و حسن»، این نوکر است، تو نمی‌خواهی باشی، نباش! شاید لیاقت نداری که نوکر باشی، اما ما لیاقتش را داریم.

 

و اما مدارکم:

 

مدرک اول: کتاب شریفِ باارزشِ باعظمتِ «اصول کافی» که خود این صداداران منکر این کتاب نیستند و می‌دانند که در شیعه، بعد از قرآن و نهج‌البلاغه و صحیفهٔ سجادیه، مهم‌ترین کتاب است. از وجود مبارک امیرالمؤمنین -یعسوب‌الدین، قائد الغر المحجلین، علم‌الله، اُذُن‌الله، یدالله- سؤال کردند(روایت از امام صادق است) که بگویید نسبتتان با پیغمبر چیست، فرمودند: «انا عبد من عبید رسول الله»، اگر پیغمبر سه‌تا غلام، چهارتا غلام، سی‌تا غلام و عبد دارد، من یکی از آنها هستم. چرا نگوییم ما عبد حسین هستیم؟ کسی هم ما را عبد ابی‌عبدالله نکرده است، نه پدرمان و نه مادرمان، خدا این سِمَت را به ما داده و کار کسی نیست. من هم در این مملکت خوشحال هستم که در سطح مملکت، وقتی می‌خواهند از من حرف بزنند، می‌گویند روضه‌خوان خوبی است! آری، من روضه‌خوان خوبی هستم! از من که صحبت می‌کنند، یک مقدار اضافه‌تر از حدّ من برایم می‌گویند و می‌گویند نوکر بااخلاصی است! بگویید من نوکر هستم و اگر در قیامت هم خدا به من بگوید محور پرونده‌ات را به من ارائه بده، می‌گویم من عبدِ ابی‌عبدالله هستم، من غلام ابی‌عبدالله هستم. این خیلی بهتر از نماز است، خیلی بهتر از روزه است، چون روزه و نماز را از غیرِ نوکر قبول نمی‌کنند! این جانِ نماز است، جان روزه است، جان عبادت است. این یک مدرک است!

 

 مدرک دوم: روز سوم شعبان، امام زمان یک نامه از ناحیهٔ مقدسه‌شان برای علی‌بن‌مسیّب هَمْدانی صادر کردند. آقاشیخ‌عباس قمی و قبل از آقاشیخ‌عباس یقیناً از من و تو که این صدا را درآورده‌ایم، خیلی بهتر و با فهم‌تر بوده‌اند و روایات را خوب می‌فهمیده‌اند، هفتادسال در اهل‌بیت غرق بوده و این نامه را در مفاتیح نقل کرده است. امام عصر در اول نامه می‌نویسد: علی‌بن‌مسیب همدانی، امروز که روز سوم شعبان است، روز تولد مولای ما ابی‌عبدالله‌الحسین است. این اقرار امام زمان است که می‌گوید من غلامِ حسین هستم! اقرار است، آن‌هم اقرار کتبی! چرا بی‌توجه به معارف قرآن و الهیاتِ اهل‌بیت حرف می‌زنید؟

 

مدرک دیگر: وجود مبارک حضرت صادق -امام به‌حق ناطق- وقتی به زیارت امیرالمؤمنین می‌آید(این خیلی جملهٔ عجیبی است)، می‌فرمایند: «طوبی لی ان کنتم موالی»، خوش‌به‌حال منِ امام صادق اگر شما مولاهای من باشید و من غلام شما! «انی عبدکم»، با «انّ»، علی‌جان! منِ امام صادق «انی»، نمی‌گوید «إنّا»، ما؛ خودش را دارد می‌گوید! «انی»، منِ شخص امام صادق بندهٔ تو هستم، «و طوبی لی ان قبلتمونی عبدا»، خوش‌به‌حالم اگر قبول کنی که من غلامت هستم، اگر قبول بکنی! اگر قبول بکنی!

 حس کرده‌اید که چندسال است ما را قبول کرده‌اند؟ خوش‌به‌حالمان. در برابر چهار قبر زین‌العابدین، امام باقر و امام صادق و حضرت مجتبی کراراً ایستاده‌ایم و خوانده‌ایم: «یا موالی»، ای آقایان من، «یا ابناء رسول الله عبدکم»، من بنده‌تان هستم، «و ابن عبدکم»، پدرم هم بنده‌تان است، «و ابن امتکم»، مادرم هم کلفت شما بود، کنیز شما بود، «الذلیل بین ایدیکم»، من در کمال فروتنی در برابر شما ایستاده‌ام.

 مدرک دیگر: امام به امام زمان می‌گوید: مولا و آقای من! «ان ادرکت ایامک ظاهره و اعلامک الباهره»، اگر من زنده بمانم، ظهور تو را ببینم و نشانه‌های آشکار الهی را در تو ببینم، «فها انا آن زمان من عبدک المتصرف بین امرک و نهیک»، غلام تو هستم و هر امری می‌خواهی، به من بکن؛ هر نهی می‌خواهی، بکن؛ غلام در مقابل مولایش حرف ندارد. این را امام به امام زمان می‌گوید: من در برابر امر و نهی تو هیچ اختیاری ندارم، چون نوکر تو هستم.

 

 و اما مدارک دیگر:

 

زیارت مطلقهٔ ابی‌عبدالله: «السلام علیک یا ابی‌عبدالله، السلام علیک یا بن رسول‌الله، عبدُک»، من که به زیارت تو آمده‌ام، عبد تو هستم، نوکر تو هستم، «و ابن عبدک»، پدرم هم نوکرت بود. درست است! پدر من وقتی می‌خواست برای ابی‌عبدالله گریه کند، ماها یک مقدار می‌ترسیدیم؛ یعنی شانه‌هایش می‌لرزید و چنان ناله می‌زد که ما می‌گفتیم الآن می‌میرد! «و ابن امتک»، من مادرم هم کنیز شماست، این جمله‌اش خیلی عجیب است! «المُقر بِرِقّ»، من اعتراف می‌کنم، اقرار می‌کنم که بند غلامی شما به گردن من افتاده است.

 

 زیارت امیرالمؤمنین: «السلام علی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام و اخی رسول الله، یا مولای یا امیرالمؤمنین، عبدک»، من بندهٔ تو هستم، «و ابن عبدک و ابن امتک جاءک مستجیرا بذمتک»، پناهی در عالم غیر از تو ندارم.

 

 زیارت عید فطر و عید قربان برای ابی‌عبدالله: «یا مولای یا ابی‌عبدالله یا بن رسول‌الله، عبدک و ابن امتک الذلیل بین یدیک»، خب با این حساب، ما مدرک شرعی کامل داریم که بگوییم: یا‌حسین! بنده‌ات هستم؛ یاحسین! غلامت هستم؛ یاحسین! نوکرت هستم.

 

بر‌این‌اساس، همین بزرگوار فرمودند: از این به بعد اسم بچه‌هایتان را غلامِ حسین نگذارید! غلامعلی نگذارید! غلامرضا نگذارید! ما با این مدارک، از این به بعد، اگر خدا به شما بچه داد، اسمش را غلامحسین بگذارید تا کم‌کم که بزرگ بشود، بگردد حسین کیست که من غلامش هستم؟ علی کیست که من غلامش هستم؟ رضا کیست که من غلامش هستم؟ این اسم‌ها را بگذارید و اهل‌بیت را تقویت کنید.

 

 و اما ایشان فرمودند: گریه و سینه‌زدن رشد نمی‌آورد! آیا شما از این آیهٔ قرآن در سورهٔ مبارکهٔ مائده خبر نشده‌اید که علناً پروردگار می‌گوید: «اذا سمعوا ما انزل الی الرسول»، هر وقت یک عده مسیحی، آیه شیعه را نمی‌گوید! مؤمنین را نمی‌گوید! خیلی این آیه قابل‌توجه است! «وَ إِذٰا سَمِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَی اَلرَّسُولِ» ﴿المائدة، 83﴾، وقتی آیات قرآن به پیغمبرم نازل می‌شود، حبیب من! این تعداد مسیحی را که بعداً مؤمن شدند و چه مؤمنی شدند، خدا در سه‌تا آیه در سورهٔ مائده از آنها تعریف کرده است: «تَریٰ أَعْینَهُمْ تَفِیضُ مِنَ اَلدَّمْعِ مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ اَلْحَقِّ»، حبیب من! چشم‌هایشان را می‌بینی؟ پر از اشک است به‌خاطر اینکه حق را شناخته‌اند، یعنی اول حق را شناخته‌اند و حالا دارند گریه می‌کنند، رشد از این بالاتر؟ چرا گریه رشد نمی‌آورد؟ رشد قبل از گریه ایجاد می‌شود و بعد گریه می‌آید. رشد هم مقول به تشکیک است، یک رشد برای انبیاست، یک رشد برای ائمه است، یک رشد برای اولیاست و یک رشد هم برای ماست. خب ما اول نسبت به شناخت ابی‌عبدالله رشد پیدا کرده‌ایم که حالا گریه می‌کنیم، برای مجهول که گریه نمی‌کنیم! و بعد هم آیه می‌گوید: «مما عرفوا من الحق»، حسین حق است. ما اول حق را شناختیم که حالا یک کسی آرام به ما می‌گوید سرش را بریدند، دلمان ناله می‌زند حسین‌جان! رشد است که مردم گریه می‌کنند، رشد است که مردم از جانشان مایه می‌گذارند، از پولشان مایه می‌گذارند، از عمرشان مایه می‌گذارند، رشد است که این‌همه جلسه برپا می‌کنند، رشد است که جوان‌ها از سرِ شب تا صبح سیاهی می‌کوبند و گاهی سرشان را به سیاهی می‌گذارند و گریه می‌کنند، این رشد است! پس چیست؟ گریه بعد از رشد است، نه قبل از رشد! که شما آمدی اعلام کردی گریه و سینه رشد نمی‌آورد؛ رشد گریه می‌آورد، عکس آن است! سینه‌زنی بعد از رشد است؛ لذا برای گریه، سینه و در این قرن اخیر، زنجیر، فقهای شیعه براساس روایات اهل‌بیت، چه مایه‌هایی در فتواهایشان گذاشته‌اند.

 

اول یکی-دوتا روایت بگویم: یک عده‌ای حضور امام صادق بودند و یک شاعری هم آمده بود. ائمهٔ ما هر وقت چشمشان در خانه‌شان به یک شاعر می‌افتاد، می‌گفتند: بخوان، می‌خواهم گریه کنم. به آن صدای دوم می‌گویم که گفته این کارها چیست؟ به استقبال محرم رفتن مدرک ندارد! چرا مدرک ندارد؟ مدارک را ندیده‌ای؟ اولین کسی که -عاشورا در سال 61هجری اتفاق افتاد- به استقبال محرم آمده، پروردگار است. چندهزار سال قبل از اینکه محرم ایجاد شود، او به استقبال آمد و به جبرئیل گفت: برو به آدم بگو این اسمی که دلت را لرزاند، این را با لب تشنه می‌کُشند، بچه‌هایش از تشنگی می‌میرند، پوست بدن بزرگ‌هایشان از تشنگی جمع می‌شود. این استقبال از محرم است. تمام انبیا برای ابی‌عبدالله گریه کرده‌اند، این استقبال! تمام درختان، تمام ماهیان دریا، تمام پرندگان هوا گریه کرده‌اند؛ تازه به‌دنیا آمده بود که پیغمبر و زهرا و علی دور قنداقه نشستند و گریه کردند، این استقبال از محرم است، چرا به استقبال نرویم؟ استقبال که خیلی مدرک دارد، چرا نرویم؟ چرا حرف‌هایی را می‌زنید که دل دشمن را شاد کند؟ اقلاً بیایید دل اهل‌بیت را شاد کنید.

 

شاعر شروع به خواندن کرد. امام حالا خودشان که در اوج گریه بودند، داشتند اصحاب را تماشا می‌کردند که برگشتند و با حزن و غصه به یکی‌شان گفتند: چرا گریه نمی‌کنی؟ این چرا گریه نمی‌کنید، من یک مدرکی الآن نقل می‌کنم، برادران! خواهران! به خدا قسم، این برای من ثابت شده است. من یک‌ذره درس خوانده‌ام و می‌فهمم، برایم ثابت شده که گریهٔ بر ابی‌عبدالله واجب است، نه مستحب! اگر مستحب بود که امام صادق برنمی‌گشت بگوید: چرا گریه نمی‌کنی؟ دستش را از روی صورتش برداشت، معلوم می‌شود دست روی صورتش بود و ناله نداشت. چرا گریه نمی‌کنی؟ دستش را برداشت و گفت: آقا، اشکم را ببینید، دارم گریه می‌کنم! فرمودند: نمی‌خواهم این‌جوری گریه کنی، ما این گریه را قبول نداریم و نمی‌خواهیم. آنهایی که می‌گویید آرام‌آرام گریه کنید، این روایات را ندیده‌اید؟ نمی‌خواهم این‌جوری گریه کنی! می‌خواهی گریه کنی، صَرخه بزن، یعنی هرچه می‌توانی فشار به سینه‌ات بیاور و داد بزن، فریاد بزن، ناله کن و با فریاد بگو: وای! حسین کشته شد. بعد امام صادق فرمودند: خدا رحمت کند -دعای امام که مستجاب است- هرکسی که در گریهٔ برای حسین ما فریاد بزند، ناله بزند. بزرگ‌ترین مجتهد صدسال اخیر، بزرگ‌ترین مجتهد که استاد تمام مراجعِ بعد از خودش بود و شاگردهای باعظمتی دارد: حکیم، خوئی، شیرازی، استهبانادی، شیخ‌موسی خوانساری، اصلاً شاگردهایش از مراجع بزرگ شیعه بودند. بزرگ‌ترین فقیه شیعه، مرحوم نائینی می‌گوید: خروج دسته‌های عزاداری از خانه‌ها و حسینیه‌ها در روز عاشورا بدون شک جایز است و اشکالی در سینه‌زدن، زنجیرزدن -حتی اگر موجب کبودی بدن شود- نیست؛ همچنین اگر موجب زخم‌شدن یا خون‌ریزی بشود، جایز است. این فتوای بزرگ‌ترین مرجع صدسالهٔ اخیر است و پای این فتوا را پنجاه‌نفر از مراجع امضا کرده‌اند که عاشورا بیرون بریزید، سینه بزنید، زنجیر بزنید، بدنتان کبود بشود، خون‌مُردگی پیدا کند، مجروح بشود، خون بیرون بیاید، انجام بدهید. شما حسین را می‌شناسید که حسین کیست؟!

 

یک سؤال از فقهای بزرگ: حکم سینه‌زدن، خراشیدن و سیلی‌زدن در مصائب چیست؟

 

پاسخ: هرچه که عنوان جزع بر آن منطبق شود(جزع یعنی خراشیدن، سیلی‌زدن و به سینه‌زدن)، ثواب و ارج دارد. خب با شرکت در مجالس ابی‌عبدالله با گریه -این عین فتواست- و سینهٔ شدید، نه اینکه این‌جوری سینه بزنی، بلکه دکمه‌هایتان را باز کنید و بزنید، در مجالس اهل‌بیت اجر و ثواب دارد؛ این جمله برای امام زمان است که وقتی افتادی، «علی الخدود لاطمات» تمام زنان و خواهرها و دخترهایت به خودشان لطمه زدند. امام صادق می‌فرمایند: «لقد شققنا الفاطمیات الجیود» وقتی دیدند از اسب افتاد، همه گریبان پاره کردند، «و لطمن الخدود علی الحسین»، برای ابی‌عبدالله به سر و صورت لطمه زدند، بعد امام صادق می‌گویند: «و علی مثله»، بر مثل ابی‌عبدالله، «فلطمت الخدود»، بزنید، عیبی ندارد! »و التشق الجیوب»، گریبان پاره کنید، عیبی ندارد! این هم فتوای امام صادق است.

 

اما امام هشتم: گریه رشد نمی‌آورد؟ اول رشد آورده که حالا داریم گریه می‌کنیم و سینه می‌زنیم. امام هشتم می‌فرمایند: «و علی مثل الحسین فلیبک الباکون»، هرکسی گریه دارد، برای حسین ما گریه کند. هرکسی–مرد، زن، پیر، جوان، ارمنی، یهودی- گریه دارد؛ نمی‌گویند شیعه، بلکه می‌گویند: «فلیبک الباکون»، هرکسی گریه دارد، قاتی ما بیاید و بر حسین گریه کند، «ان بکیت علی الحسین»، اگر برای حسین ما گریه کنی، «حتی تصیر دموئک حتی خدک»، اشکت روی صورتت بیاید، «غفر الله لک»، خدا می‌آمرزد، «کل ذنب اذنبت»، هرچه گناه کرده‌ای، «صغیراً کان او کبیراً قلیلاً کان او کثیراً ان کنت باکیاً علی شیء»، این را من تا حالا نگفته‌ام و ای‌کاش دهانم بسته می‌شد، ای‌کاش گوش شما هم نمی‌شنید! این دیگر چیست که برای ما گفته‌اند؟ «ان کنت باکیا لشیء»، اگر می‌خواهی برای چیزی گریه کنی، گریه بر آن چیز را رها کن، «فبک بالحسین»، و برای حسین ما گریه کن، «فانه ذبح کما یذبح الکف»، مثل گوسفندی که دست‌وپایش را می‌بندند، دست و پایش را بسته‌اند.

 

حالا گوش بدهید تا امام زمان برایتان روضه بخواند: «اسرع فرسک شاردا»، تو در گودال افتاده بودی و ذوالجناح با شتاب بالا‌وپایین می‌پرید، «الی خیامک»، به‌طرف خیمه‌ها می‌رفت، «مُحمحما باکیاً»، هم اسب گریه می‌کرد و هم ناله می‌زد، «فلما رأین النساء جوادک مخزیا»، وقتی زن‌ها از خیمه بیرون ریختند و اسبت را شکسته‌حال و غمگین دیدند، «و نظرن سرجک علیه مَلویا»، و دیدند زین یک‌طرفه شده است؛ تا حالا شده ماشین بچه‌تان تصادف کند و بگویند بیا بردار و ببر؟! رفته‌ای ماشین را دیده‌ای، چه حالی پیدا کرده‌ای؟ اسب را این‌جور دیدند، «برزن من الخدور»، از خیمه‌ها بیرون آمدند، «ناشرات الشعور»، موهایشان را می‌کندند، موهایشان را پریشان می‌کردند، «علی الخدود لاطمات»، چنگ به صورت می‌زدند، «و بالعویل داعیات»، می‌گویند صدای زن نامحرم را نامحرم نشنود، اینجا دیگر مَحرم و نامَحرمی نبود! امام زمان می‌گویند: عربده می‌کشیدند و داد می‌زدند، «و بعد العز مذلّلات»، بعد از آن‌همه مقام حس کردند که خوار و ذلیل شده‌اند، «و الی مَصرعک مبادرات»، شتابان به‌طرف محلی آمدند که افتاده بودی، آمدند. این را امام زمان می‌گویند: «و الشمر جالس علی صدرک، مولع سیفه علی نحرک»، دیدند -نه خنجر- شمشیر روی گلویت گذاشته و «ذابح لک بمهنده»، دارد این شمشیر را می‌کِشد!

 

انتهای پیام/ش

 

نظر شما

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد

تازه ترین مطالب