سرویس: استان ایلام
کد خبر: 32389
|
08:53 - 1397/03/12
نسخه چاپی

ایلام بیدار گزارش می دهد؛

ماجرای هدیه رهبری به دانشجوی ایلامی در ضیافت افطار

ماجرای هدیه رهبری به دانشجوی ایلامی در ضیافت افطار
از آقا طلب انگشترشان کردم و دوست داشتم این نگین همواره همراه من باشد. با خنده ای انگشتر نیز به من تعلق گرفت و من مبهوت لطف و مهربانی رهبری.

گروه اجتماعی ایلام بیدار::یکی از ویژه برنامه هایی که هر ساله و در ایام رمضان مرسوم است دیدارهای اقشار مختلف مردمی در قابل ضیافت افطاری با رهبر معظم انقلاب اسلامی است. 

یکی از دیدارهایی که در این روزها با بازتاب های زیادی هم همراه شد دیدار دانشجویان بود که با حاشیه های زیبایی هم همراه شد اما فارغ از این حاشیه ها می خواهیم به یک خاطره زیبا بپردازیم.

"محمد امین صفری"، دانشجوی رشته ی حسابداری و دبیر سابق تشکل پیروان مطلقه فقیه دانشگاه آزاد اسلامی واحد ایلام و مشاور دبير كل اتحاديه سوم دانشگاه آزاد اسلامي كل كشور است وی در جریان حضورش در ضیافت دانشجویان با راهبر معظم انقلاب نیز حضور داشت و در قالب این سفر به بیان خاطره ای پرداخته است.

بنده در طی چهار ساله دوره کارشناسی، بارها با رهبر معظم انقلاب دیدار داشته ام، اما این بار برایم حال و هوایی دیگر داشت و چند روز قبل از دیدار هوای آشفتگان در سر و شوق دیدار رهبری در دلم عجیب بیداد می کرد.

گویا این بار دیدار فرق دارد، چند شب قبل از دیدار در عالم رویا، حضرت آقا را دیدار کرده و عرق سنگین بر جانم نشسته بود. چند روز بعد با من تماس گرفتند و گفتند که امسال هم توفیق زیارت را یافته ام، خوشحال از این که رویا به حقیقت تبدیل می شود و بی صبرانه منتظر لحظه دیدار.

این شوق، اجازه ماندن در ایلام را از من ربوده و بی معطلی به سمت تهران به راه افتادم، طی چند صد کیلومتر، برای دیدار محبوبم. می دانستم این دیدار با دیدارهای پیشین تفاوت دارد؛ به خود دلگرمی می دادم که این بار می توانم از نزدیک محبوب را زیارت کنم و سر بر بالین او، اشک شوق بریزم.

بالاخره به تهران رسیده و روز موعود فرا رسید، به مکان سخنرانی راهنمایی شدیم و شنیدن سخنان دوست از شهد گواراتر. سخنان رهبری بر تار و پود جان آدمی می نشیند و مرحمی بر دلهای ستمدیدگان می شود. پس از سخنرانی، نوبت به اقامه نماز و صرف افطاری رسید.

اما در حضور دوست چه نیاز به آب و غذا و سیر کردن شکم؛ در آن لحظات فقط نظاره گر چهره ی نورانی رهبری بودم و اشک های پی در پی که امان نمی دادند. بی صبرانه منتظر اجازه برای دست بوسی بودم اما محافظین مانع می شدند، تا اینکه دل به دریا زده و مستقیم از خود حضرت آقا تقاضای دیدار کردم.

ایشان با روی باز پذیرا شدند و و شدت اشک که هر لحظه بیشتر می شد، حتی مانع از دیدار واضح روی محبوب در نزدیکی ایشان دیگر پاهایم تاب تحمل نداشته و ازین وظیفه سر باز زدند. محافظین به کمک آمدند و با کمک آنها به طرف رهبری حرکتم را ادامه دادم و چه شیرین لحظه ای است وصال یار. دستشان را بوسه باران کردم و گریه در دامن ایشان و همزمان دست های نوازش گرشان بر سرم.

آقا ما شما رو خیلی دوست داریم، بیشتر از هرکسی در این دنیا، من هم شما را دوست دارم. شما جوانان مانند بچه های من هستید. سپس از اطرافیان خود تقاضای چفیه نمودند اما از آقا طلب انگشترشان کردم و دوست داشتم این نگین همواره همراه من باشد. با خنده ای انگشتر نیز به من تعلق گرفت و من مبهوت لطف و مهربانی رهبری. با ضربه محافظ به خود آمده و گفت دیگر وقت رفتن است، از آقا خداحافظی کرده و سرجای خود نشستم تا ساعت ها همچنان اشک بود که جاری می شد.

 

انتهای پیام/س

نظر شما

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد

تازه ترین مطالب